سعید مطلبی: در سینمای قبل از انقلاب لقمه قاپیدن نبود، الان هست

سعید مطلبی فیلمنامه‌نویس و کارگردان قدیمی که پس از سال ها با فیلم «محاکمه» و سریال «ستایش» از ممنوعیت فعالیت خارج شد و بار دیگر نامش به عنوان نویسنده یک اثر نمایشی آورده شد این هفته مهمان فریدون جیرانی در برنامه «سی و پنج» بود، او در این گفت‌و‌گوی مفصل به سال های دراز ممنوعیت اشاره کرده و از شرایط آن دوران گفته است. هر چند یک سری جزئیات را نمی‌گوید و ناگفته باقی می‌گذارد.

سعید مطلبی: در سینمای قبل از انقلاب لقمه قاپیدن نبود، الان هست

مطلبی تعداد زیادی از فیلم نامه‌های دهه شصت و هفتاد را بدون آنکه نامش در تیتراژ آورده شود نوشته بود، او که عمده فعالیتش به سینمای پیش از انقلاب برمی‌گردد همکاری بسیار خوبی با عباس شباویز و ایرج قادری داشت. مطلبی علاوه بر نویسندگی قبل از انقلاب کارگردانی را هم تجربه کرده بود که شاید «کوچه مردها»، «صلات ظهر» و «ناجورها» را بتوان مهم‌ترین آثار او در مقام کارگردان دانست.

فرستنده: آقای علیرضا اسدبکی

این نویسنده و کارگردان قدیمی در طول دوران فعالیتش پس از انقلاب فیلم‌نامه‌های بسیار زیادی را بازنویسی کرد اما در این گفت‌و گوی مفصل چندان تمایلی به نام بردن از آن‌ها نداشت و ترجیح داد باز هم کسی نداند کدامیک از مهم‌ترین فیلم های دهه شصت و هفتاد موفقیت‌های مالی و هنری خود را مدیون قلم و هستند. او را یکی از مهم‌ترین فیلم نامه نویسان سینمای عامه پسند پیش از انقلاب می‌دانند.

آخرین فعالیت مطلبی نگارش فیلم نامه «ماه و پلنگ» به کارگردانی احمد امینی بود که پخش آن به تازگی به پایان رسید، سریالی که برخلاف «ستایش» با مخاطب چند میلیونی مواجه نشد و البته انتقادات بسیار فراوانی هم به آن وارد شد که تیم تولید بخشی از این انتقادات به ممیزی‌های تمام نشدنی تلویزیون نسبت داده بودند. بخش هایی از حرف‌های او در گفت‌و‌گو با فریدون جیرانی را در ادامه بخوانید:

– اوایل انقلاب که «ممنوع الکار» شدم، شاید تنها آدمی باشم که کتبا ممنوع الکار شدم، هاشم سبکی با سماجت حکم کتبی ممنوع الکاری من را گرفت. اجازه نداشتم در کاری که می‌نویسم اسمم را بگذارم و این اتفاق پس از «دادا» و «برزخی‌ها» افتاد. یک جلسه‌ای در ارشاد برگزار شد، رفتم دیدم پنج تا جوان نشسته اند می‌گویند شما را دعوت کردیم که توجیه‌تان کنیم، گفتم سن شما پنج تا روی هم 100 سال نمی‌شود چی را می‌خواهید برای من توجیه کنید؟ گفتند لازم است، گفتم نمی‌خواهم، از همان روز هم تا امروز من پایم را در وزارت ارشاد نگذاشته‌ام. فقط یک بار آقای حیدریان که آن‌جا معاون بودند به من تلفن کردند که به آنجا بروم، تازه کاری بود که سینما ربطی نداشت، گفتم من ارشاد نمی‌آیم، گفتند قرار ما ساعت 7 است و ربطی به ساعت اداری ندارد و چون آدم بسیار خوبی است رفتم آنجا و با هم یک قهوه خوردیم.

– زمانی که ممنوع الکار شده بودم مدام برای من می‌نوشتند بیا این طرف برایت فلان می‌کنیم، بهمان می‌کنیم، شهردار یکی از شهرهای آلمان که فکر می‌کنم اشتوتگارت بود شهر خودش را به هنرمندانی اختصاص داده بود که نمی‌توانند در کشور خودشان کار کنند و دوستان به من می‌گفتند برو آنجا، گفتم من چرا بروم؟ آن کسی که دوست ندارد من را ببیند برود آن‌جا، من که در وطنم نشسته ام.

– بعد از اکران فیلم «برزخی ها» محسن مخملباف یک چهارپایه برد در نماز جمعه و به همراه عده‌ای دیگر از دوستانش یک چیزهایی گفتند و طومار جمع کردند که سازندگان فیلم برزخی‌ها با ساخت این فیلم می‌‌خواهند بگویند کسانی که از این ممکلت دفاع می‌کنند یک مشت جانی و آدم کش و فراری‌اند. در حالی که هشت یا نه ماه قبل از جنگ این فیلمنامه را نوشته بودم. پس از سال‌ها خیلی از آن آدم‌های آن روز را می‌بینم و می‌شناسم حتی آقای رحیم رحیمی‌پور که یکی از آن‌ها بود یک بار من را دید و گفت من به شما بدهکارم و حلالم کن، آن آقا ما را گول زد و از این صحبت‌ها.

– در زمان ممنوع الکاری که دوران بسیار سختی بود، من مثل یک کارگر خارجی بدون مجوز، کار می‌کردم. پنهانی و محرمانه کار می‌کردم. نصف دستمزدم را می‌گرفتم و نصف دیگرش را کسی می‌گرفت که لابد اسم اش مشکلی نداشت که به عنوان فیلم نامه نویس در فیلم باشد. تازه جالب بود که حتی گاهی نصف آن نصفه دستمزد من را هم بعضی‌ها نمی‌دادند. قراردادی با من بسته نمی شد، جایی نمی‌توانستم شکایت چون کلا حق انجام این کار را نداشتم. یعنی اگر می‌رفتم می‌گفتم آقا من این فیلم نامه را نوشتم ولی این آقا پول من را نمی‌دهد می‌گفتند تو اصلا بیخود کردی کار کردی ما که نوشته‌ایم تو نباید کار کنی.

– یک بار مسعود جعفری جوزانی با عباس شباویز آمدند پیش من برای بازنویسی فیلم نامه «شیر سنگی». گفتم آقای جوزانی اگر بفهمند با من رفت و آمد داری اذیتت می‌کنند، گفتند نه زورشان به من نمی‌رسد، من هم اسم تو را می خواهم بزنم. فیلم‌نامه خیلی خوبی بود و از دست کارهایی نبود که من به کل اسکلتش را بهم بریزم. صحنه هایی بود که دوست داشتم اضافه کنم و حتی دیالوگ‌ها را با اینکه خودش لر بود دوست داشت من برایش بنویسم. خب خیلی تلاش کرد که اسم من را پای فیلم بزند اما نگذاشتند. اما برایش احترام زیادی قائلم چون شبی که به او جایزه بهترین فیلم‌نامه را دادند جایزه را رو پایین گرفت و فقط من و خودش می‌دانستیم این کاری که کرد یعنی چه. در حالی وجدانا و انصافا من آنقدر تاثیری که در بقیه فیلم نامه ها داشتم در این کار نداشتم برای اینکه اصل فیلم نامه درست بود.

– در سینمای قبل از انقلاب می‌گفتند من و محمد متوسلانی آدم‌های تحصیل کرده سینمای عامه پسند هستیم. طبیعتا دیدگاه‌های ما با کسی که فرض کنید سیکل داشت و یا آن را هم نداشت متفاوت بود. در این شرایط راضی کردن سازنده اثر با خودت کار مشکلی بود و تو یواش یواش به افق نگاه او نزدیک می‌شدی. اغلب کارگردانان ما در آن زمان کتاب که کلا بعید می‌دانم ولی حتی فیلم نمی‌دیدند و تازه اگر هم می‌دیدند به این دلیل بود که بتوانند از روی آن رونویسی کنند ولی بعد در سینمای بعد از انقلاب اصلا اینجوری نیست، آدم‌ها هم افق‌تر و گاهی حتی فکر می‌کنی از تو پیش افتاده‌ترند و واقعا به کارشان علاقه مندند و به همین دلیل کر کردن با آن‌ها راحت‌تر است. به نظرم یکی از مهم ترین تفاوت های سینمای قبل و بعد از انقلاب برای من در فیلم‌نامه نویسی همین سواد و دانش کارگردانان است.

– سینمای امروز ایران مثل پسته ایران می‌ماند. جشنواره‌ها ذوق می‌کنند اگر یک فیلم ایرانی داشته باشند. هر چقدر هم قضاوت بد داشته باشیم اما نمی‌توانیم منکر این باشیم که فیلم های خوب زیادی در این سینمای ساخته می‌شود. ما یک اسکار گرفتیم، همین امسال در کن جایزه بردیم و گلدن گلوب نامزد جایزه شدیم و در بسیاری از جشنواره‌ها فیلم های ایرانی جایزه می‌گیرند و فیلم‌های خوبی هم ساخته می‌شود. شاید رابطه های امروز در سینمای ایران را من نپسندم ولی از نظر کیفی واقعا آثار خوبی می‌سازیم.

– جامعه امروز ما دچار یک نوع بی اخلاقی شده است. مردم ما همه به دنبال اضافه کردن هستند و اگر ازشان بپرسی چرا به هر قیمتی فقط به دنبال اضافه کردن هستید نمی‌دانند. لقمه قاپیدن در سینما قبل از انقلاب وجود نداشت ولی الان هست. اینکه کسی کاری را از دست کسی در بیاورد را می‌بینم.

– فیلم‌نامه ای که با همکاری خانم پوران درخشنده نوشتم، «هیس دخترها فریاد نمی‌زنند!»، را بیشتر از همه کارهایم دوست دارم. البته زمانی که در حال نوشتن قرارداد بودیم قرار شد هر دو نفر اسممان را بگذاریم منها فیلم روی موضوع حساسی انگشت گذاشته بود که من ترجیح دادم اسم یک آدم مستعار برای نویسنده‌اش تعریف کنم. البته شنیدم یک جایی ایشان با آوردن اسم بنده ازم تشکر هم کردن که این به نظرم زیادی هم بود چون من با نام مستعار برای آن فیلم نوشتم. البته «می خواهم زنده بمانم»، «تاراج» و «دادا» رو هم خیلی دوست دارم، «دادا» از آن جهت که دیالوگ‌هایش نوار شده بود و فروخته می‌شد. قبل از انقلاب هم «صلات ظهر» را خیلی دوست داشتم.