سوزانندگی هوای این روزهای تهران را اگر بخواهم متناظر کنم با چیزی در حال سوختن و از حال رفتن و درماندگی، مصداقش میشود موسیقی. سوختنی بیدود اما کاری. از سوختن دورهگرد در آن میبینی تا تاولهای بیتاویل انگشتهای نوازنده؛ نوازندهای که کنسرتش لغو میشود و سعی میکند فراموش کند که سیستم او را به عنوان یک شهروند که حقوقی دارد از نوع مادی و معنوی فراموش کرده.
با دستمزد کم تمرین میکنند یا حتی بدون دستمزد، بلکه با اجرا احساس کنند قدمی برداشتهاند در آن راه که توانش را دارند، اما حاصل آن است که موسیقی را طفل ناتوانی میپندارند اهالی قدرت و نوازنده و اهل موسیقی را پرت و ناقص.
انگهایی که درست شدهاند برای چسباندن، در بیشمار نهادهای مخفی و موازی بر تن اهالی موسیقی و ما هربار عبور میکنیم و از یاد میبریم واکنش و تسلیم نشدن را. شهروندانی شدهایم رام که قدرت آنها را نه معتمد خود میداند و نه آنقدر فهیم که برایش توضیح دهد که ادارهی اماکن از کجای یک کنسرت خاطرش مکدر است یا چه میشود کنسرتی که مجوز دارد را چند ساعت پیش از اجرا با تهدید تعطیل میکنند. چرا اهالی موسیقی جمع نمیشوند اعتراض کنند؟ اگر خانهی موسیقی آنطور که باید نیست و عدهای را با دلیل و بیدلیل از حضور و اثرگذاری در آن محروم کردهاند، باز حق نداریم مقابل درب آن یا مقابل جایی مربوط معترض شویم؟ در این سالهای مشایعت اجساد بزرگان از مقابل تالار وحدت آیا نمیشود برای احتزار موسیقی همانجا در سکوت ایستاد و دقیق شد در چهرههایی که با هر لغو کنسرت- فرقی ندارد در کدام ژانر و سطح- تحقیر میشوند؟ من نمیدانم دقیقا مصداق امنیت ملی یا مسائل قضایی یا ضدیت با ارزشها در موسیقی و اجتماع موسیقی دوستان چیست اما به خوبی بیامنیتی را در اهالی موسیقی درک میکنم. این کنسرتها نیستند که لغو میشوند، موسیقی است که مظلوم رعشه گرفته و ساکت شده به زور!
آنها که تعطیل میکنند و جو سرکوب ایجاد میکنند توضیح نمیدهند، اما عادت به این وضعیت یعنی رنج مدام و از بین رفتن تدریجی. در این شرایط حمایت از موسیقی این نیست که دلخوش کنیم به همان چند اجرایی که در ماههای خاص سال برگزار میشود. ما باید پیگیر آنهایی هم باشیم که به ناحق لغو میشوند؛ آنهایی که مورد استقبال مردم هم میتوانستند قرار بگیرند اما در اینجا استقبال مردم اصلا اولویت بانیان و تصمیمگیرندگان نیست. ایدهی مناظره و گفتگو هم نشان داده که صرفا تشریفاتی است که جنبهی سرگرمیش بیش از عملش است. آن که کنسرت تعطیل میکند و زنان را با هزار اما و اگر بر صحنه میپذیرد؛ آن که نه برای مجوز دفتر موسیقی ارزش قائل است و نه قانون، گفتگو را برنمیتابد چرا که قدرتش او را نه پذیرای نقد که آمادهی هجوم و ارعاب کرده. بله، موسیقی از بین رفتنی نیست اما انسان تحقیر شدنی است و امنیت فکری و روحی ما در خطر. با سکوت و انفعال فلاکت موسیقی را نگریستن عاقبتی فاجعهبار دارد. باید به صدا درآمد و حق و آزادی را طلب کرد، چه برای صداها و چه فکرها.
بابک ولیپور، برگزیدهی جشنواره سایتها و وبلاگهای موسیقی و برنده مسابقه گیتار تهران در سال ۸۷
وبسایت شحصی: www.babakvalipour.com
حمايت از هنرمندان سبز
جمعه, ۲۲ خرداد, ۱۳۹۴