یک نویسنده و کارگردان تئاتر میگوید: این همه بچه که همدیگر را کتک می زنند، یکی از دلایلش این است که رودکی را کمتر از مهران مدیری می شناسند؛ خب این جهان جهانِ قشنگی نشد و ما سال ها است که داریم آن را تست می کنیم که به بچه ها فوتبال یاد دهیم اما درون نگری یاد ندهیم و می گوییم هنوز زود است!
«مهدی فرشیدیسپهر» نویسنده، بازیگر و کارگردان تئاتر است که هفته گذشته نمایش متفاوت و منحصربه فرد «بیچیز» را در بوشهر به روی صحنه برد. این نمایش یک اثر تک بازیگر است که به نویسندگی و کارگردانی و بازیگری بازی فرشیدیسپهر به صحنه میرود. سرویس فرهنگ و هنر ایسنا بوشهر به همین بهانه با این هنرمند به گفتوگو نشسته است که حاصل آن در ادامه آمده است.
*صحبتهایم را از مجموعه کارهایی که از شما دیدم مثل نادیدنی ها، عقل صورتی، پدران و بیچیز شروع می کنم. شما در کارهایتان که بخش عمده ای از آن نیز به کودکان و نوجوانان می پردازد، به مفاهیم بنیادین و اساسی انسان ها نگاه می کنید. آیا واقعاً امروز اینقدر ضرورت دارد که برای کودکان و نوجوانان روی این مسائل مخصوصاً در هنر نمایش تکیه کرده و برای آنان کار بسازیم؟ زیرا بعضی پدر و مادرها معتقدند که بچه ها بزرگ می شوند و بالاخره خودشان این مفاهیم و مهارتهای زندگی را یاد می گیرند و شاید این سنین برای آموزش آنان مناسب نباشد. نظر شما در این باره چیست؟
اولا خیلی ممنونم و خدا را شکر می کنم که شما نمایش های دیگر ما را دیده اید و می دانید که یک خانواده کلی وجود دارد و این یک تک نمایش نیست. دوما برای پدر و مادران و مدیران و معلمانی که می گویند بچه ها بزرگ می شوند و خودشان اتوماتیک وار این مسائل را یاد می گیرند، باید بگویم زندانهای ما، دادگاه های طلاق ما، خیابانهای عصبانی ما که مردم به خاطر یک ویراژ به یکدیگر فحش می دهند، اینها همه متولد و زاده ی همین طرز فکر “بگذار خودش می فهمد” است. ابوعلی سینا و سعدی در کودکی قرآن را به صورت مفهومی می فهمیدند؛ دکتر حسابی و نیما یوشیج متعلق به فیلم ها نیستند، آنها انسانهایی هستند که پیش از ورودشان به مدارس به درک عمیق زندگی می پرداختند که با بازی کردن منافاتی ندارد. وقتی ابن سینا حافظ مفهومی سی قصه مهم از قرآن بود، سربازان غزنوی که به دنبالش می گشتند او را بالای درخت و در حین توت کندن و شاخه بازی پیدا می کردند، یعنی او هم بازی می کرد و هم دانایی را تعقیب می کرد. این است که من اساساً فکر می کنم این بچه های دنیاپرستی که ما به وجود آورده ایم که دلشان می خواهد مشهور و پولدار شوند و برایشان مهم نیست که در خانه ی همسایه بغلی چه میزان از عشق و آسایش وجود دارد، سانتافه برایشان مهم تر از مهربانی است و همه ی دادگاه های طلاق مملو از آدمِ ما، همه ی خیابان های عصبانی ما که مردم هر روز یقه ی هم را می گیرند و به خاطر کوچک ترین خطایی هم را نمی بخشند، حاکی از این است که ما نمی توانیم بچه هایمان را با فوتبال و توپ و برو بریم تا خدا چه می خواهد بزرگ کنیم. هم توصیه ی انبیاء خدا این است که از کودکی باید به بچه ها آگاهی داد، هم توصیه ی خردمندانی غیر از انبیاء، این است که باید بچه ها را از کودکی به بصیرت به زندگی تشویق کرد.
جامعه ی امروز ما هم که دیگر سند محکمی است. این همه بچه ی بی تربیت که همدیگر را کتک می زنند، یکی از دلایلش این است که سعدی را کمتر از دیجیمونها می شناسند، رودکی را کمتر از مهران مدیری می شناسند؛ خب این جهان جهانِ قشنگی نشد و ما سال ها است که داریم آن را تست می کنیم که به بچه ها فوتبال یاد دهیم اما درون نگری یاد ندهیم. خب جامعه ای که الان به وجود آمده است، جامعه ی جنایتکار است. زبان انگلیسی و پیانو به بچه مان یاد می دهیم ولی اندیشیدن به بچه ی بغل دستی اش را می گوییم هنوز زود است!
*در اصل امروزه سرمایه ی ممالک منابع طبیعی، معادن، نفت و اینها نیست و نیروی انسانی است. از آن گذشته نیروی انسانی هم دیگر نیروی کارگر را هم قبول ندارد و نظام سرمایه داری می گوید ما امروز باید نیروی متخصص و دانش بنیان را تربیت کنیم و به همین خاطر نیز نهاد آموزش شدیداً بر آموزش خصوصاً به صورت تخصصی تکیه کرده و از سوی دیگر نگران است که اگر مهارتهایی مثل فلسفه و هنر آموزش داده شود، ذهن نوجوانها ممکن است از علوم و تخصص فاصله بگیرد.
چرا اینطور می گویید؟ دستیار هیتلر که آن هفت میلیون انسان را سوزانده بود، وقتی که دادگاهی اش کردند دیدند این مرد از اول دبستان تا دکترا ریاضی اش بیست بوده، یک چراغ قرمز را هم رد نکرده است، همه ی سازمانهایی که در آن استخدام بود ازش راضی بودند، تا حالا به یک زن تو نگفته بود؛ یعنی یک انسان پاکیزه و بی گناه بود اما سؤال اینجاست که او چطور توانسته هفت میلیون انسان را بسوزاند؟ وقتی بهش گفتند چرا این کار را کردی گفت من به دستور پیشوایم عمل کردم و شما در تمام این سالها به من یاد دادید که به الگو و رهبرم نگاه کنم و هر چه او می گوید انجام دهم. نکته ی عجیب اینجاست که این بچه که ریاضی، علوم، فیزیک، شیمی و ورزشش ۲۰ بوده است چطور توانسته این همه آدم را در کوره بسوزاند و جواب خیلی عجیبی این وسط وجود دارد؛ او در رشته ی هنر و خلاقیت نمره اش پایین بوده. او از درک خودش به جای دیگران و همدلی کردن با دیگران فلج بوده است و نمی توانسته تصور کند این مردی که می سوزاند پسر یک زن و مرد دیگر و پدر یک بچه ی دیگر است؛ او فکر می کرده اینها یهودی و دشمن هستند و آنها را آتش می زده و خلاص…
بنابراین تاریخ این را به ما نشان داده که چقدر تربیت کردن کارمند مطیع که قادر به نگاه عمیق به یک دسته گل نرگس نیست، برای جامعه ی سرمایه داری خطرناک است، و چقدر تربیت کردن یک دربان فداکار که حاضر نیست برای یک پرنده ی افتاده لب ساحل پنج دقیقه وقت بگذارد، خطرناک است؛ او به نظام سرمایه داری کمک می کند اما به نظام انسانی خیانت می کند!