روزگار دوزخی اشعار سیاوش کسرایی

سیاوش کسرایی فرزند زمستان بود. او زمستان ۱۳۰۵ در اصفهان زاده شد و ۲۰ سال پیش در چنین روزهایی، در زمستان ۱۳۷۵ پس از گریز از خطر دستگیری و شکنجه و احیانا اعدام، آواره گردید و از پی اقامت در کابل و مسکو، بعد از یک عمل جراحی قلب که موفقیت‌آمیز هم بود در اثر ابتلا به ذات‌الریه در وین درگذشت. او در گورستان مشاهیر وین دفن شده است.

سیاوش کسرائی (۵ اسفند ۱۳۰۵ اصفهان - ۱۹ بهمن ۱۳۷۴ وین)

سیاوش کسرائی (۵ اسفند ۱۳۰۵ اصفهان – ۱۹ بهمن ۱۳۷۴ وین)

سیاوش کسرایی یک شاعر نیمایی بود. منوچهر شیبانی، فریدون توللی، اسماعیل شاهرودی، هوشنگ ابتهاج و مهدی اخوان ثالث از دیگر پیروان پرشمار نیما در شعر فارسی بودند.

فرستنده : آقای علی تبریزی

شعر کسرایی شعر دلتنگی‌های اجتماعی و امید به بهروزی‌ست. شعری سرشار از نمادهای طبیعی، زمزمه‌پذیر و به لحاظ زبانی منزه.

زبان حماسی در شعر نیمایی

از آوا تا هوای آفتاب، مجموعه اشعار سیاوش کسرایی

از آوا تا هوای آفتاب، مجموعه اشعار سیاوش کسرایی

یکی از دستاوردهای کسرایی همراهی در وارد کردن زبان حماسی در شعر نیمایی است. نگرش و سرایش حماسی با «آرش کمانگیر» آغاز شد و با «جهان پهلوان» «ریا»، «اندوه سیمرغ» و «مهره سرخ» ادامه یافت و به تکامل رسید.

در زمانه‌ای سیاوش کسرایی به زبان حماسی توجه کرد که جامعه کودتازده ایران به قهرمان نیاز داشت.

اما مهدی اخوان‌ثالث، که خود به حماسه‌سرایی گرایش داشته، درباره شعر «آرش کمانگیر» کسرایی گفته است:

«این اثر جز اول و ‌آخر آن که خوب است و انصافاً بسیار زیبا، در بقیه آن زبان حماسی به کار برده نشده است. زبان حماسی باید استحکام، درشتناکی و اعتلا داشته باشد و هر کلمه‌ای با تمام معنا به جای خود بنشیند و ما قادر به تعویض و قرار دادن چیز دیگری به جای آن نباشیم، اما شعر کسرایی این‌طور نیست. این شعر بازی‌هایی با الفاظ دارد و زیبایی‌هایی قدمایی خاصی را هم به کار برده است و در ضمن وزن آن حماسی نیست. به همین دلیل مردم آن را بیش‌تر می‌پسندند. نکته دیگر این‌که درباره این شعر تبلیغ بیش‌تری شده است.»

اخوان می‌گوید:

«این شعر، شاهکار لنگانی است که به دلیل مضمون زیبا، برداشت خوب و تأثیر ابتدا و انتهای یک شعر و نیز عدم درک مردم از ایراد آن، موفق و در میان مردم پذیرفته شده است. هرچند من در اشعار کسرایی نمونه‌های بهتری دیده‌ام، اما هیچیک این تازگی مضمون را بدین شکل ندارند.» («کیان»، س ۲، ش ۸، مرداد-شهریور ۱۳۷۱)

رضا براهنی هم از منتقدان شعر سیاوش کسرایی‌ست. او می‌گوید:

«آرش» کسرایی قهرمانی است که به شکل رومانتیک و اجتماعی رجز می‌خوانَد، به جای آنکه ذاتاً یک قهرمان رجزخوان باشد. اغلب قسمت‌های آرش شباهت به یک انشای منظوم دارد. سمبول‌ها فوق‌العاده کلی است و اگر وزن را از شعر بگیریم، چیزی که از محتوای مطلب می‌مانَد، یک سرمقاله بسیار ساده درباره قصه آرش با نتیجه‌ای اجتماعی به دست می‌آید.

محمد رضا شفیعی کدکنی اما از ستایشگران «آرش کمانگیر» کسرایی است:

«کوشش‌هایی که در سال‌های اخیر برای بازخوانی و تحقیق در اساطیر ایرانی (از پورداود به بعد) آغاز شده، زمینه را برای توجه به اساطیر ملی آماده کرده و جوانه‌هایی از ادب حماسی در شعر معاصر به ظهور پیوسته که از نظر احیای یک اسطوره، آرش کمانگیر اثر سیاوش کسرایی را می‌توان نام برد که با همه ایرادهایی که به نحوه سرودن آن گرفته‌اند، نفس حادثه و نفس اسطوره زمینه کامل دارد، زیرا هم مایه قومی و ملی دارد و هم حادثه غیرطبیعی در آن دیده می‌شود.» (به نقل از «رشد ادب فارسی»، س ۸، ش ۳۲، تابستان ۱۳۷۲، ص ۵)

نمادگرایی

نمادگرایی یکی دیگر از ویژگی‌های اشعار سیاوش کسرایی‌ست. این ویژگی اما اصولاً در اشعار اجتماعی پیش از انقلاب اعم از شعر نیمایی یا شعر سپید عمومیت دارد.

محمود فلکی، شاعر و نویسنده و منتقد ادبی درباره نمادگرایی در شعر فارسی در گفت وگو با رادیو زمانه می‌گوید:

«مأموران سانسور شاه از چیزهای لطیف مثل گُل یا پرنده می‌ترسیدند. برخی از گل‌ها مانند “گل سرخ” یا “شقایق” اگر در شعر‌هامان می‌آمد، می‌دانستیم که عواقب دارد. به‌تدریج پار‌های از واژه‌ها به شکل ِ کُدهای لو رفته عمل می‌کرد؛ به‌مَثَل پرنده نماد آزادی بود و گل سرخ نماد شهید و…؛ یعنی سانسور باعث شده بود که اهل قلم، به‌ویژه شاعران، واژه‌ها را نه در معنای واقعیشان، بلکه به عنوان نماد چیز دیگری وارد ادبیات کنند.»

چنین است که اغلب شعرهای اجتماعی سیاوش کسرایی بیانگر تقابل بین نمادهای طبیعت مانند شب و روز یا صبح (سیاهی و سپیدی)، آب و باران و درخت و کویر و مانند آن است. «شب» در شعر کسرایی نشانه‌ای از ستم است، «گل‌های سپید باغ»، مبارزه با شب را نمادین می‌کنند.

«باد» در مفهوم ویرانگری و «ستاره» در معنای کسانی که برای آزادی کشته شدند، از چنین نمادهایی‌اند. این نمادگرایی از چند لایه بودن و تأویل‌پذیری شعر کسرایی کاسته و آن را زودیاب کرده و رنگی از رمانتیسم انقلابی را به شعر او بخشیده.

روزنگار شعر کسرایی

می‌گویند سیاوش کسرایی خوش‌سخن و خوش‌پوش و خوش‌رفتار بود.  منزل و دفتر او در تهران مکانی بود برای نشست و برخاست شاعران و شخصیت‌های ادبی در سال‌های دهه ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۷ که انقلاب ایران دوران دیگری را رقم زد.

از سیاوش کسرایی ۱۳ دفتر شعر به جای مانده است: آوا، آرش کمانگیر، خون سیاوش، با دماوند خاموش، سنگ و شبنم، خانگی، به سرخی آتش به طعم دود، از قرق تا خروسخوان، آمریکا آمریکا، چهل کلید، پیوند، ستارگان سپیده دم و مهرۀ سرخ.

از میان اشعاری که او سروده است، سطرهایی را برگزیدیم با این قصد که در آینه شعر او نظاره‌گر روزگار از دست رفته مردمانی باشیم که در آرزوی زندگی بهتر و آزادی برای ایران بودند:

در شعر «پاییز درو» از دفتر «آوا»، سیاوش کسرایی، یکشنبه ۱۸ دی ماه ۱۳۳۲، بعد از کودتای ۲۸ مرداد و اعدام افسران حزب توده و متواری شدن بسیاری از ملی‌گراها، از «زمان بی‌مرد مانده پاییز» یاد می‌کند:

در جویبار اگرچه می‌دود الماس‌های تر
و آوازهای خویش را
می‌خواند پرسوزتر شبگیر رهگذر
لیکن در این زمانبی‌مرد مانده‌یی پاییز
ای بیوۀ عزیز غم‌انگیز مهربان

دو سال بعد، در اسفند ۱۳۳۴ در شعر «مست» می‌نویسد:

با آنکه در میکده را باز ببستند
با آنکه سبوی می ما را بشکستند
با آنکه گرفتند ز لب توبه و پیمانه ز دستم
با محتسب شهر بگویید که هشدار!
هشدار که من مست می هر شبه هستم

در دفتر «خون سیاوش»، در شعر «بیداری» می‌گوید:

ولی افسوس دیگر صحنه خالی‌ست
از آن بر پرده نقشی هم به جا نیست
منم تنها و این بیداری سردپدل غمگین و چشم آسمانگرد.

این شعر در تیر ۱۳۳۷ سروده شده.

در همین مجموعه «خون سیاوش» در شعر «جهان پهلوان» (بهمن ۱۳۴۰ ) می‌سراید:

بدی آمد و نیکی ز یاد برد
درخت گل سرخ را باد برد
هیاهوی مردانه کاهش گرفت
سراپرده عشق کاهش گرفت
گر آوا درین شهر آرام بود
سرود شهیدان ناکام بود
سمند بسی گرد از راه ماند
بسی بیژن مهر در چاه ماند
بسی خون به طشت طلا، رنگ خورد
بسی شیشه عمر بر سنگ خورد

هنگام «به سرخی آتش به طعم دود» روزگار دیگری آغاز شده است: نهضت چریکی و نخستین خیزش‌ها به سوی یک انقلاب. کسرایی در شعری از این مجموعه (پرستوها در باران) می‌نویسد:

آن یک درودی گفت بر دوست
این یک نویدی را صلا داد
تا سرب و باروت
بر ناتمام نغمه‌هاشان نقطه بنهاد
عطر جوانی شست باران
آغوش پرآغوش عاشق ماند خاک سرخ دامان.

این شعر در اسفند ۱۳۵۲ سروده شده است.

در مجموعه «از قرق تا خروس‌خوان» آرزوی دیرینه کسرایی تحقق پیدا کرده. انقلاب به وقوع پیوسته است. می‌نویسد:

از قرق
تا خروسخوان
شبروان
دل ما را در کوچه‌ها
چون مشعلی دست به دست
می‌گردانند
و خواب، بیهوده
بر فراز شهر، پرسه می‌زند.
کشتگان
سحر را نمی‌بینند
اما صبح، حتمی‌الوقوع است

این سطرها را سیاوش کسرایی در سحرگاه ۱۱ آذر ۱۳۵۷ سروده است.

یک سال بعد، در آبان ۱۳۵۸ در شعر «جنگ ناگزیر» از مجموعه «آمریکا، آمریکا» کسرایی می‌نویسد:

اینک چه بایدم؟
جز جنگ ناگزیر
از بهر آشتی؟
یا می‌نهم در آتش و سر می‌دهم سرود
چشم انتظار آن که بیاید به یاوری.

کسی به یاوری نمی‌آید. سیاوش کسرایی ناگزیر کشور را ترک می‌کند و به کابل می‌گریزد. در «آواز قو» می‌نویسد:

پرده افتاده، تالار خالی‌ست
هر چه در هر کناری سیاه‌پوش
آن هنرپیشه، در پای پرده
رفته از خویش، چون شمع خاموش

سیاوش کسرایی در اردیبهشت ۱۳۶۸ در باکو، از آن سوی خزر به ایران نگاه می‌کند. می‌سراید:

در پشت سر مخاطره، در پیش رو هلاک
مرغ هوا گرفته و پابستگی به خاک
بر اشتیاق جان
سدی ز پیش و پس!

بر دفتری چنان
جنگیده‌ام بسی،
نه به شمشیر،
با قلم.
هر واژه‌ای براده‌ی جان بود.
جان سوده‌ام به کار.
گفتم، هر آنچه بود با خرد روز سازگار.
بدرود تلخ من،
با تهمتن به چاه،
پایان یکه‌خواهی و پیروزی‌پروری،
بدرود با هزاره‌ی افسانه‌وار بود.

کسرایی شهریور ۱۳۷۲ همچنان در مسکو به سر می‌برد. در «هوای آفتاب» (از مجموعه «تازه‌ها») او دلتنگ است. می‌نویسد:

ملال ابرها و آسمان بسته و اتاق سرد
تمام روزهای ماه را
فسرده می‌نماید و خراب می‌کند
و من به یادت ای دیار روشنی کنار این دریچه‌ها
دلم هوای آفتاب می‌کند!