«پایان باز» نباید به یک مُد مخرب تبدیل شود

1403/01/29 خبرآنلاین

سرنوشت مخاطبی که در مسیری پر فراز و نشیب، با داستان، شخصیت‌ها و البته خالق اثر همراه مانده، چیست؟ نویسنده چه خوابی برای او دیده است؟ آیا سرانجامی روشن را پیش روی او قرار می‌دهد و یا در مواجهه با ابهامات و علامت‌های سوال، ‌یک‌باره دست او را رها خواهد کرد؟ هر کدام از این دو انتخاب، چرا و چگونه می‌توانند درست از آب دربیایند و کارکرد هرکدام از آن‌ها چیست؟

هادی معیری‌نژاد که تجربه خلق اثر در ژانرهایی چون گوتیک و فانتزی را در کارنامه خود دارد و از جمله آثار داستانی او می‌توان به «هیتلر را من کشتم»، «خیال خام»، «سفر با اشباح شمالی» و «قطعات گمشده» اشاره کرد، معتقد است: «گاه اثری با پایان باز، چنان در ذهن مخاطب می‌ماند که با هیچ پایان کلاسیکی نمی‌توان آن اثر را در ذهن مخاطب جاودانه کرد.» او البته تکلیف آن دسته از نویسندگآنکه می‌خواهند ناتوانی خود را در پایان‌بندی، با «پایان باز» پنهان کنند، روشن می‌کند و می‌گوید: «امیدوارم مقوله پایان باز تبدیل به یک مد مخرب در فضای داستان ایرانی نشود.

آرمان ملی ، بیتا ناصر: پایان‌بندی یکی از بخش‌های مهم داستان است و غالبا نویسنده سعی دارد تا با قراردادن تکه‌های داستانی در کنار یکدیگر، اوج روایت را در پایان‌بندی اثرش داشته باشد. در وهله‌ نخست، نظرتان درباره پایان‌بندی یک اثر داستانی چیست و چقدر برای خودتان مساله بوده است؟

پایان‌بندی، مهم‌ترین بخش داستان است. من خودم به شخصه در داستان‌هایم اگر با نقدی مواجه شده‌ام، بیشتر درباره پایان داستان بوده؛ – چرا زود تمام شده؟ چرا معلوم نشد چه بر سر قهرمان آمده است؟ و… همه این‌ها نشان‌دهنده آن است که ممکن است شما داستانتان را درخشان و پر شور شروع نکنید، اما باید پایانی قانع‌کننده برای مخاطب داشته باشید؛ حالا یا پایانِ باز یا پایان بسته کلاسیک. ما امروز در دنیایی زندگی می‌کنیم که نظریه جهان‌های موازی در فیزیک مطرح شده و فیلم‌ها و داستان‌هایی با پایان‌های چندگانه و متفاوت ساخته و نوشته می‌شود. طبیعتا همه این‌ها نشان‌دهنده این است که پایان‌بندی، بخش بزرگی از یک اثر هنری‌ است که می‌تواند سرنوشت یک اثر نزد مخاطب را دگرگون کند. گاه اثری با پایان باز، چنان در ذهن مخاطب می‌ماند که با هیچ پایان کلاسیکی نمی‌توان آن اثر را در ذهن مخاطب جاودانه کرد.

 

مقصودتان از پایان‌بندی کلاسیک چیست و چه عناصری را دربر دارد؟

 

در داستان‌نویسی به شیوه کلاسیک و خطی، معمولا مخاطب باید پاسخ تمام ابهام‌ها، گره‌آفرینی‌ها و مسائل مبه‌هم را دریابد؛ بنابراین نویسنده در این سبک داستان‌پردازی، می‌کوشد تا پاسخ تمام سوال‌ها را در چارچوب منطقی داستان و سبک و سیاق مورد نظرش بدهد. مثلا شما در «صد سال تنهایی» مارکز، اگرچه با فضایی فراواقعی طرف هستید و سبک مارکز رئالیسم جادویی‌ است، اما در نهایت همه عناصر داستان به پایان می‌رسند و زمان و مکان و نام‌ها و نشانه‌ها همه در طوفان در پیچیده و از روی زمین محو می‌شوند

پایان‌بندی باز و انتخاب آن در داستان، در چه شرایطی قابل قبول به نظر می‌آید و چه ملاحظاتی را می‌طلبد؟

 

یک سوءتفاهم در مورد پایان باز هست که باید در اینجا به آن اشاره کنم. گاهی خالق اثر هنری در خلق چارچوب داستان و به انجام رسانیدن آن ناتوان است؛ یعنی عناصر داستان به یک دوراهی یا سه‌راهی مشخص نمی‌رسند که با پایان باز تصمیم را به عهده مخاطب بگذاریم. این نقص و ناتوانی خالق است که با مقوله پایان باز، نویسنده یا خالق اثر داستانی سعی دارد پشت آن مخفی شود. اما در مواقعی داستان آنقدر چارچوب محکمی دارد که وقتی مخاطب را برای انتخاب پایانی مخیر می‌کند، هر نوع تخیلی از جانب مخاطب بر غنای داستان اصلی می‌افزاید. جایی خوانده‌ام که مایکل کورتیز؛ کارگردان فیلم «کازابلانکا» در سکانس پایانی این فیلم؛ حتی به تصمیم نرسیده بود که داستان چگونه پایان یابد؛ … آیا باید ایلسا با ویکتور لازلو سوار هواپیما می‌شد؟ آیا باید با ریک می‌ماند و لازلو تنها به جهان آزاد می‌گریخت‌؟ آیا باید هر سه با هم فرار می‌کردند؟… خب می‌بینیم که هر کدام از این سه پایان برای ما قابل قبول و در چارچوب منطق داستان است. این از غنا و بی‌نقص بودن داستان و فیلمنامه است که در صورت داشتن پایان باز، ما را در حس خوشایندی از تخیل و مطلوبیت ذهنی غرق می‌کند. اما اگر داستان الکن و ناقص بود، پایان باز هیچ دردی از آن دوا نمی‌کرد.

 

آیا منطقی است که دریافت معنای داستان به این شکل، صرفا برعهده مخاطب باشد؟

 

منطق را نویسنده یا خالق تعیین می‌کند. اگر شما به عنوان خالق اثر منطقی را در داستان پی افکنید که در چارچوب آن مخیر شدن مخاطب بین انتخاب چند پایان، منطقی به نظر برسد، به نظر من می‌تواند ترفند خوبی برای ادامه پیدا کردن اثر در ذهن مخاطب باشد.

 

به نظر شما سهم منطقی نویسنده در پایان‌بندی یک اثر و تعیین تکلیف کردن برای مخاطب چقدر است؟

 

این موضوع چیزی نیست که قابل اندازه‌گیری باشد. خالق اثر و مخاطب باید در یک چارچوب معنایی به توافق برسند. طبیعتا هنگام خلق اثر، نویسنده با توجه به شناخت یا انتظاراتی که از مخاطب اثرش دارد، کار را به پایان می‌رساند. یک خالق فیلم یا داستان عامه‌پسند، طبیعتا توقع خاصی از مخاطبش دارد و قطعا با یک پایان کلاسیک و عامه‌پسند، کار را می‌بندد. اما خالق آثار خاص‌پسند، تعریف دیگری از مخاطبش دارد و ممکن است با توجه به سطح سواد بصری یا داستانی مخاطب خاصش، پایان باز در نظر بگیرد.

 

اساسا انتخاب پایان باز چه ملزوماتی را در نویسنده طلب می‌کند؟

به نظر من لازمه آن داشتن قوت در داستان‌پردازی کلاسیک است. اگر شما نتوانید یک داستان کلاسیک و خطی با پایان‌بندی موفق و مشخص بنویسید؛ قطعا صلاحیت لازم برای نوشتن مثلا داستانی غیرخطی با پایان باز را ندارید. مثل این خواهد بود که از یک نقاش آبستره بخواهی یک چهره معمولی سیاه قلم بکشد و او یک «چشم چشم دو ابروی» کودکانه تحویلت بدهد!

به نظر شما نویسنده‌هایی که امروزه سراغ پایان باز می‌روند، تا چه اندازه موفق بوده‌اند؟

راستش را بخواهید من خودم را در مسند قضاوت در مورد سایر دوستان نویسنده‌ام نمی‌بینم فقط امیدوارم مقوله پایان باز مثل نوشتن داستان‌های مینیمال یا پست‌مدرن، تبدیل به یک مد مخرب در فضای داستان ایرانی نشود…