دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی، تاریخدان، پژوهشگر، نویسنده، شاعر، موسیقیپژوه و استاد تاریخ دانشگاه تهران سال ۱۳۰۴ در پاریز از توابع شهرستان سیرجان استان کرمان به دنیا آمد و پس از گذراندن تحصیلات مقدماتی به تهران مهاجرت کرد. او در دانشگاه تهران در رشته تاریخ تحصیل کرد و در در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به تدریس تاریخ پرداخت و بعد از بازنشستگی در دوران ریاست جمهوری احمدینژاد در ۵ فروردین سال ۹۳ در تهران درگذشت. در کارنامه او علاوه بر تالیف مقالات بیشماری که در مطبوعات از جمله روزنامه اطلاعات نوشت کتابهای زیادی نیز از خود به جای گذاشت همچون پیغمر دزدان، از سیر تا پیاز، از پاریز تا پاریس، خاتون هفت قلعه، آسیای هفت سنگ سر، ذوالقرنین یا کوروش کبیر، خودمشت مالی، تلاش آزادی، یاد و یادبود و …
ژاله آموزگار، استاد بازنشسته فرهنگ و زبانهای باستانی دانشگاه تهران در مراسم یادبود محمدابراهیم باستانی پاریزی گفت: او شخصیتی تاثیرگذار و بیهمتا بود او سبکی منحصربه فرد داشت که شاید در زیر مجموعه هیچکدام از تئوریههای علم تاریخ نگنجد. کششی در نوشتههایش هست که نه تقلید از دیگران است نه تصنع نه تکلفی در آن بود. شیرین و صمیمانه مینوشت و مخاطب با اشتیاق نوشتههایش را دنبال میکرد، سهل و ممتنع مینوشت اما سطحی نیست چنان ماهرانه به دیروز، سدههای گذشته میرفت و به امروز بازمیگشت که خواننده هیچ دستاندازی را احساس نمیکرد. این هنر کوچکی نیست.
او افزود: آساننویس بود اما نوشتههایش سطحی نبود و در همه آنها مطالعات عمیق و گسترده تاریخی و ادبی نگارنده را میشد دید. شعری از نظیری نیشابوری نقل میکند، از تذکرهاولیاء سخن میگوید به حمزه اصفهانی ارجاع میدهد و در همان حال از سنگ آسمانی حرف میزند و دیوار چین. زیرنویسهای مقالههایش از متن آموزندهتر است.
استاد سابق فرهنگ و زبانهای باستانی دانشگاه تهران اظهار کرد: در دورانی که دانشگاه هنوز رنگ و بوی علم و دانش داشت در دانشکده ادبیات دفتر گروه زبانشناسی همگانی و زبانهای باستانی و دفتر گروه تاریخ در طبقه سوم بود و بعد در همان طبقه همسایه شدیم و به دلیل این همجواری در روزهایی هفته که او به دانشکده میآمد و خوشبختانه روزهای تدریس من هم بود این سعادت را داشتم که گاهی او را در راهرو میدیدم یا در دفتر کوچک، ساده و بیپیرایه اما گرم و گیرا که اغلب اوقات دکتر احسان اشراقی هم حضور داشت و چند دانشجو ی علاقهمند و گاهی هم افرادی نیازمند یا گرفتار که در طلب خواهشی آنجا بودند.
ژاله آموزگار گفت: مقالات استاد باستانی پاریزی پیش از آنکه در کتابها منتشر شود، در روزنامه اطلاعات چاپ میشد و من خواننده همیشگی آنها بودم و این نکته را به او گفتم. یادم هست که گفت: نویسندهها وقتی مطلب مینویسند در ذهنشان ناخودآگاه مخاطبانی را مجسم میکنند. از وقتی فهمیدم شما مشتری مقالات من هستید قلم که روز کاغذ میآورم یکی از کسانی که جلوی چشمم میآید، شما هستید. این زیباترین خاطرهای است که من میتوانم از او داشته باشم.
او ادامه داد: ما بد یا خوب، بجا یا نابجا با تجلیل از بزرگان مرتب در حال تجدید خاطراتی از آنها هستیم. برای اینکه کسی تبدیل به خاطرات دلپذیر بشود و به حق، نه تشریفاتی و فرمایشی در مقام تجلیل قرار بگیرد، باید شرایطی داشته باشد و خدمتی انجام دهد؛ اثری برجای بگذارد و خودی نشان دهد. آیا شما جوانان عزیز خاطره به جای خواهید گذاشت؟ کاری در خور میکنید که نسل بعد از شما بتواند تجلیلتان کند؟ دلم میگیرد وقتی میبینم بهترین جوانان سرزمین من، به دلایلی که من و شما خوب میدانیم شتابان راهی غربند و غربت و دیگر خاطرهای برای آیندگان این سرزمین برجای نمیگذارند. نسیمها دلشان از این سرزمین میگیرد و گونها بسته پا با حسرت به کوچ آنها مینگرند! کاش اینطور نبود و کاش اینطور نباشد. کاش مادرانه و پدارنه میتوانستیم آنها را در آغوش خود جای دهیم و شیره جانمان را تقدیم آنها کنیم و در این خاک نگاهشان داریم تا آنها هم چون امثال باستانیپاریزی خاطرهساز این آب و خاک شوند. جوانان عزیز با تمام وجودم درکتان میکنم و افسوس میخورم.