نعمت‌الله فاضلی: در دنیای بازار و پول درآوردن فلسفه به چه درد می‌خورد

1403/08/17 خبرآنلاین

نعمت‌الله فاضلی گفت: مولفان در کتاب «مسئله و ناخودآگاه متن؛ تلاش برای نشان‌دادن بحران اندیشه‌ورزی در ایران»  کوشیده‌اند اهمیت و ضرورت این نوع نقد را به‌عنوان راهی برای رهایی از بحران اندیشه‌ورزی، نشان دهیم.

نعمت‌الله فاضلی، جامعه‌شناس در بررسی و نقد کتاب «مسئله و ناخودآگاه متن؛ تلاش برای نشان‌دادن بحران اندیشه‌ورزی در ایران» گفت: کتاب‌ها، به نظر من،  وقتی چاپ می‌شوند، هویت جدیدی پیدا می‌کنند که آن هویت اصلاً با هویت پیش از چاپ، قابل‌قیاس نیست. در واقع، چاپ و انتشار، کتاب‌ها را، به قول مک لوهان، رسانه‌ای می‌کند؛ یعنی موجب انتقال سریع‌تر و آسان‌تر پیام می‌شود. من، شخصاً هیچ‌وقت نتوانستم با متن‌هایی که پیش از چاپ از طریق ایمیل یا با هر پیام‌رسان دیگر برایم ارسال می‌کنند، ارتباط لذت‌بخشی برقرار کنم و اغلب، وقتی آن متن‌ها کتاب می‌شوند، دقت به خرج می‌دهم که ببینم چه نوشته‌اند.

۱

فاضلی در ادامه افزود: حقیقت این است که وقتی کتاب مسئله و ناخودآگاه متن را شروع کردم به خواندن، از همان ابتدا خیلی از کتاب خوشم آمد و دوست داشتم بخوانم‌اش، به جز چند نکته‌ در مقام انتقاد از ناشر:

اولین انتقادم متوجه کاغذ این کتاب است که کاغذ سنگینی است و این، کار مطالعه را برای کتاب‌خوان‌ها سخت می‌کند که بخواهند یک کتاب یک کیلویی را دستشان بگیرند! ناشر می‌توانست از کاغذ بالک استفاده کند؛ کاغذی که معمولاً ناشران برای داستان و رمان از آن استفاده می‌کنند و البته گران است. اما مگر چه اشکالی دارد که حالا یک‌بار هم ناشران برای یک کتاب پژوهشی هزینه کنند؟ این کتاب ارزش این را داشت که برای چاپ‌اش از چنین کاغذی استفاده می‌شد.

دومین انتقادم متوجه طراحی جلد این کتاب است که، به قول جوان‌ها، خیلی ضایع است. در حالی که حوزه‌ی هنری، به حَسَب آثاری که پیش از این منتشر کرده، نشان داده در طراحی جلد کتاب‌ها، صاحب دأب و رأی است. ولی در طراحی جلد این کتاب بسیار ناشیانه عمل کرده و، در نتیجه، کتاب به جزوه شبیه شده است. همچنین انتخاب فونت درشت برای حروف روی جلد نیز بسیار نامناسب است، آن هم برای پژوهشی به این زیبایی که حقیقتاً آبروی ناشر است.

سومین انتقادم متوجه واژه‌ی تحقیق و تألیف است که روی جلد، پیش از نام نویسندگان آمده و اضافه است. چون ادعای کتاب هم این است که پژوهش است و پژوهش هم ماهیتاً تألیفی است. پس جدا دانستن دو مقوله‌ی تألیف و تحقیق از یکدیگر و آوردن هر دو واژه با هم، با منطق خود نویسندگان در این کتاب ناسازگار است. آنهایی هم که این دو مقوله را از هم جدا کرده‌ یا می‌کنند، از سرِ جهل به این موضوع است که در حوزه‌ی علوم اجتماعی اساساً تحقیق همان تألیف و تألیف همان تحقیق است.

بر همین سیاق، عنوان فرعی که ذیل عنوان اصلی کتاب آمده نیز، زائد است. این دو در کتابشان، خیلی خوب توضیح داده‌اند که در بررسی مسئله در ناخودآگاه متن عمدتاً بر پایان‌نامه‌ها و مقاله‌های علمی‌پژوهشی درباره‌ی کتاب دا تأکید کرده‌اند. پس لزومی ندارد که ذیل عنوان اصلی هم آورده شود. نهایتاً، شاید با اغماض، می‌شد عنوان اصلی و فرعی را فقط یک‌بار، آن هم داخل جلد، در کنار هم آورد. اما غیر از این، لزومی به انجام این کار نبوده است. نباید فراموش کنیم که این کار، رساله‌ی دانشگاهی نیست، یک کتاب است برای مخاطب حوزه‌ی عمومی.

 اینها را از این حیث گفتم که ناشر این کتاب، سوره‌ی مهر، ناشر خیلی بزرگ و درجه‌ی یک و کارکُشته‌ای است، و اصولی که من گفتم، از اصول بدیهی نشر است. پس اگر «من» ی که اصلاً حرفه‌ام نشر نیست، به این اصول واقف باشم، یک ناشر کاربلد باید بیش از من بداند و حتی اگر خود نویسنده، نظری برای طرح روی جلد کتابش داشته باشد (که آن نظر حرفه‌ای نباشد)، هرگز نباید زیربار آن برود.

یادم می‌آید وقتی که انتشارات راتلج می‌خواست کتاب مرا منتشر کند، فقط شش‌ماه بر سرِ همه چیز با من گفت‌وگو می‌کرد، حتی عنوان کتابم؛ یعنی من عنوانی را پیشنهاد داده بودم که ایشان با دلایل کارشناسانه اثبات می‌کرد که نمی‌شود آن عنوان را برای کتابم انتخاب کنم. می‌خواهم بگویم، یک ناشر بزرگ حرفه‌ای، مثل سوره‌ی مهر می‌بایست به این دو نویسنده می‌گفت: «انتخاب فونت درشت برای روی جلد، مناسب نیست»؛ «کلمه‌ی تألیف و تحقیق زائد است»؛ «آمدن عنوان فرعی ذیل عنوان اصلی، روی جلد کتاب را شلوغ می‌کند»؛ ‌و … . حالا من از این قسمت می‌گذرم.

۲

استادم، دکتر فراستخواه خیلی معرفی خوبی از این کتاب کردند. من نمی‌خواهم خیلی طولانی حرف بزنم، ولی آن‌قدر از خواندن این کتاب به شوق آمدم که از هر جای آن شروع کنم، کلی حرف برای گفتن دارم. منتها سعی می‌کنم خیلی کوتاه فقط چند نکته بگویم.

کتابی به‌تازگی منتشر شده به نام این کار به چه درد می خورد؟ (بیانیه ای در باب منفعت کارهای بدون منفعت)، اثر نوچو اُردین، فیلسوف و منتقد ادبی ایتالیایی که پارسال فوت کرد. نویسنده در این کتاب این پرسش خیلی جالب را طرح کرده (که از حیثی به پرسش خانم جمشیدی و خانم آتشی‌پور در کتابشان ربط دارد): در دنیای بازار و دغدغه‌ی انسان‌ها برای پول درآوردن و در هیاهوی بازی ایدئولوژی و قدرت، علوم انسانی و علوم اجتماعی و فلسفه واقعاً به چه دردی می‌خورند؟ این پرسش درخصوص میزان سودمندی و کارآیی حوزه‌ی علوم انسانی در ایران خیلی تکرار می‌شود. فرید زکریا، در کتاب آموزش لیبرال، که به فارسی هم ترجمه شده، توضیح می‌دهد، حتی درآمریکا (که اساساً زاییده‌ی علوم انسانی و اجتماعی است و تحقیقات نشان می‌دهند همچنان محبوب‌ترین رشته در میان مردم، تاریخ است و بعد علوم اجتماعی و سپس فلسفه و ادبیات)، سیطره‌ی بازار باعث شده که این علوم هر روز بیش از روز پیش در حال کوچک‌شدن‌ باشند. کاری که نوچو اُردین انجام داد، این بود که با بررسی مجموعه‌ای از این مقالات و نقل‌قول‌ها از تمام تاریخ فلسفه، نشان داد که تا انسان روی زمین هست، برای ابراز خود و حفظ ارزش‌های انسانی به این علوم نیاز دارد ـ گرچه خاصیت آنها در این است که به درد بازار نمی‌خورند.

نعمت‌الله فاضلی: در دنیای بازار و پول درآوردن فلسفه به چه درد می‌خورد

ربط کار اُردین به آنچه خانم جمشیدی و خانم آتشی‌پور در این کتاب انجام داده‌اند، در همین است که این دو نیز نشان داده‌اند که تا انسان روی کره‌ی خاکی زندگی می‌کند، مسئله دارای نقش حیاتی است، حتی اگر به ظاهر چنین به نظر برسد که مسئله به هیچ دردی نمی‌خورد. اما اهمیت کار این دو عزیز در این است که با تحمل همه‌ی مرارت‌ها آمده‌اند سراغ مقوله‌ای به نام مسئله و مسئله‌مندی و نشان داده‌اند مسئله به چه دردی می‌خورد و انصافاً خیلی خوب از عهده‌ی این توضیح برآمده‌اند.

این دو نفر به‌ این منظور، به‌درستی میان ادبیات پایداری و پژوهش‌های ادبیات پایداری تفکیک ایجاد کرده‌اند و بر این تفکیک بسیار تأکید ورزیده‌اند و نشان داده‌اند که اولی، به حوزه‌ی آفرینش ادبی مربوط می‌شود و دومی، به حوزه‌ی پژوهش ادبی اختصاص دارد (گرچه به نظر برخی همچون نیچه، پژوهش‌کردن و تحلیل‌کردن نوعی آفریدن است. پس به این اعتبار، نباید پژوهش را از ادبیات جدا کرد).

به نظر من، تفکیکی که دوستان میان ادبیات پایداری و پژوهش پایداری کرده‌اند، کاملاً درست است یا، حداقل، در فضای ایران از این حیث درست است که به ما این توجه را می‌دهد که قلمروی که یک پژوهشگر برای فهم پدیده‌ها با آن سروکار دارد، کاملاً متمایز است با قلمروی که شاعر یا رمان‌نویس یا فیلم‌نامه‌نویس، خودش را در آن قرار می‌دهد تا اموری را بفهمد. این دو محقق در کتابشان خواستند نشان دهند که اگر این تمایز و تفکیک را نادیده بگیریم، روند اندیشه‌ورزی دچار بحران خواهدشد.

۳

یکی از دستاوردهای خوب خانم جمشیدی و خانم آتشی‌پور از بررسی و ارزیابی سی‌ودو پایان‌نامه و رساله و بیست‌وشش مقاله‌ درباره‌ی دا، این است که نشان داده‌اند نویسندگان این پایان‌نامه‌ها و مقاله‌ها خیلی در تحقیق خود سردرگُم‌اند و انگار همگی‌شان دارند همچنان کار ادبیاتی می‌کنند و حواسشان نیست که دارند پژوهش می‌کنند؛ پژوهشی که بنیادش بر مسئله است. این سردرگُمی، به قول خانم جمشیدی و خانم آتشی‌پور، باعث گم‌شدن مسئله شده است.

بیشترین تأکید در کار خانم جمشیدی و خانم آتشی‌پور بر اهمیت پرسش از چرایی است و این خودش ناشی از آن است که مسئله، پیش و بیش از آنکه به چگونگی بپردازد، ماهیتاً از چرایی شروع می‌شود. بحث‌های بسیار دقیق و موشکافانه‌ی خانم جمشیدی و خانم آتشی‌پور در این کتاب نشان می‌دهد که در پژوهش ادبیات پایداری، «چرایی» گم شده و، اتفاقاً برخلاف آنچه آقای دکتر فراستخواه اشاره کردند، این دو نفر خیلی خوب ریشه‌ها یا چرایی گُم‌شدگی «چرا« ها در پژوهش‌های این حوزه را نشان داده‌اند و این اقدام متهورانه‌ای است که انجام داده‌اند. چون تمام فرآیند نظریه‌پردازی و سازوکار نظری آن، بر پایه‌ی خوب روایت‌کردن چرایی آن چیز استوار است؛ کاری که خانم جمشیدی و خانم آتشی‌پور به‌سلامت از بوته‌ی آن بیرون آمده‌اند و از این حیث؛ یعنی کاویدن یا شرح‌دادن مکانیسم گُم‌شدن پرسش‌های چرایی در پژوهش‌های ادبیات پایداری، حقیقتاً نظریه‌پردازی کرده‌اند.

استادم، جناب آقای دکتر فراستخواه در کتابی که از خانم هسه بایبر و شارلن نگی ترجمه کرده‌اند، به نام روش تحقیق آمیخته (به هم پیوستن نظریه با عمل)، و نیز آقای دکتر ذکایی در کتابی که سال ۱۳۹۹ منتشر کرده‌اند، به نام روش تهیه‌ی پژوهش کیفی، جایگاه مسئله در تحقیق را خیلی خوب بحث کرده‌اند. همچنین کتاب دیگری را نام می‌برم از گویا ‌بزرگی به نام مبانی علم نظریه‌شناسی (استقلال نظریه‌شناسی و وابستگی‌های نظریه‌شناختی) که در باب نظریه‌پردازی و نظریه‌سازی در علم نوشته شده و ایشان در این کتاب، خصوصاً در فصل آخر،  با طرح یک بحث فلسفی گسترده، خیلی دقیق شرح داده و ثابت کرده که نظریه در علم (چه علم طبیعی، چه علم انسانی و اجتماعی)، همان مسئله‌شناسی یا صورت‌بندی‌کردن مسئله است. بنابراین، اگر کسی موفق شود مسئله‌ای را صورت‌بندی کند، به این معناست که توانسته است نظریه‌ای را طرح کند. نظریه، چیزی بیش از این نیست.

این دوستان، با تمرکز بر کِیس مشخصی به نام پژوهش‌های انجام‌شده و مقاله‌های انتشاریافته درباره‌ی کتاب دا، ابتدا ذهنشان مسئله‌مند این مسئله شده که چرا این تعداد پژوهشگر و نویسنده رفته‌اند سراغ این کتاب و در اینجا خیلی خوب نشان می‌دهند که چگونه تفکر قالبی و کلیشه‌ای که بر پژوهش‌های ادبیات پایداری سایه انداخته، موجب شده پایان‌نامه‌نویسان به سراغ اثری بروند که مثلاً تیراژش بالا بوده یا میزان فروش‌ آن، رکورد جدیدی را در فروش کتاب‌های خاطرات جنگ به ثبت رسانده یا منتقدان بسیاری به نقد و بررسی آن پرداخته‌اند یا آقای خامنه‌ای درباره‌ی آن گفته است که اثر خوبی است و آنها هم به خود گفته‌اند: لابد اثر خوبی است! اما اگر صِرف این نوع استدلال برای پژوهیدن چیزی یا پدیده‌ای یا اثری کافی بود، اساساً به فکرکردن و پژوهش نیازی نبود. در حالی که می‌بایست این پژوهشگران از خود می‌پرسیدند: چرا آقای خامنه‌ای گفته دا اثر خوبی است؟ و من چرا فکر می‌کنم ایشان درست می‌گوید؟ آیا اتکا به فروش بالای یک اثر، دلیل راضی‌کننده‌ای است برای مسئله‌شدگی آن؟

یا مثلاً این دو نفر از خود پرسیده‌اند: چرا تعداد قابل‌توجهی از پایان‌نامه‌ها درباره‌ی دا، مسئله‌ی زنانگی و جنسیت را طرح کرده‌اند؟ این دوستان نشان داده‌اند که قریب به اتفاق پایان‌نامه‌نویسان در رشته‌ی ادبیات فارسی تحصیل می‌کرده‌اند (و سپس از رشته‌های دیگری چون ادبیات عرب، روان‌شناسی، علوم اجتماعی، مدیریت و غیره بوده‌اند). بنابراین، حق داده‌اند که آن دانشجویان با بسیاری از بحث‌های روش‌شناسی به‌صورت تخصصی آشنا نباشند. حالا خود این به نظر من مسئله است که چگونه کسی که روان‌شناسی یا فلسفه و غیره می‌خواند، می‌تواند بیاید در حوزه‌ی ادبیات پایداری پژوهش کند؟! اصلاً چه نوع پژوهشی می‌تواند انجام دهد؟ و آیا اساساً اگر کسی به رشته‌ی خودش اِشراف کافی نداشته باشد یا هویت رشته‌ای به دست نیاورده باشد، می‌تواند با تسلط، از قابلیت‌های بینش‌دهی رشته‌های دیگر بهره بگیرد و در عرصه‌ای که ممارستی در آن نکرده، پژوهش کند؟! خب، بدیهی است وضعیت شترگاو پلنگی از آب دربیاید که دوستان هم به آن اشاره کرده‌اند. مثلاً در همان بحث زنانگی و روایت زنانه، این دوستان سؤالشان این بوده که چرا نویسندگان پایان‌نامه‌ها و مقاله‌ها اصلاً آشکار نکرده‌اند که زنانگی روایت در کتاب دا (صرف‌نظر از اینکه درست باشد یا نه)، چرا برای آنها مسئله شده است؟، این مسئله‌شدگی روایت زنانه  ازکجا آمده است؟، آیا به صرف اینکه روایت زنانه به نوعی بحث روز شده، می‌گویند یک مسئله است؟، و اساساً چرا در ادبیات پژوهشی پایداری این زنانگی مسئله شده است؟

این دو نفر در کتابشان مدام تکرار کرده‌اند که اگر چرایی مسئله‌شدگی چیزی مشخص نشود، چگونگی طی درست مسیر تحقیق آشکار نخواهد شد و احتمال اینکه محقق به بیراهه برود، فراوان است. اینها به پایان‌نامه‌نویسان کمک کرده‌اند که توضیح دهند چرا در ادبیات پایداری، روایت زنانه داشتن از جنگ یا جنسیتی‌کردن روایت جنگ اتفاقاً معنادار است! به این منظور ابتدا تلاش کرده‌اند که نشان دهند چگونه نویسندگان این پژوهش‌ها، از روی خود مسئله پریده‌اند تا به قلاب مسئله گیر نکنند. خب، لازمه‌ی چنین نقد مسئله‌شناسانه‌ای، آشنایی‌زدایی است یا بدیهی و طبیعی و معقول ندانستن هر آن چیزی است که دیگران با آن خیلی بدیهی و طبیعی مواجه شده‌اند و معقول ‌انگاشته‌اند. و باید بگویم اینها اتفاقاً از این منظر خیلی کامیاب‌ بوده‌اند در این کار.

نعمت‌الله فاضلی: در دنیای بازار و پول درآوردن فلسفه به چه درد می‌خورد

یا مثلاً موضوع دیگری که این دو نفر نشان داده‌اند که در پژوهش‌های دا جزو موضوعات پربسامد بوده، تعیین ژانر کتاب داست که در پی آن، بحث تفاوت‌های خاطره و داستان به‌طور جدی طرح شده است. کار خیلی عمیقی که این دوستان در این قسمت انجام داده‌اند این است که نشان داده‌اند تعیین ژانر کتاب دا از این حیث مهم است که هر کدام از سه حالت «خاطره»، «داستان» و «خاطره‌داستان» که به‌عنوان ژانر دا در نظر گرفته شود، نه فقط الزامات معرفت‌شناختی، بلکه الزامات اخلاقی سیاسی در پی خواهد داشت. و از این منظر ثابت کرده‌اند که هیچ‌کدام از آن پایان‌نامه‌ها و مقاله‌ها در انتها تقریباً نتوانسته‌اند بگویند کتابی که دارند از آن بحث می‌کنند، چه ژانری دارد. و جالب است که نشان داده‌اند در برخی پایان‌نامه‌ها، نویسنده در بیان مسئله‌اش، دا را کتاب (مثلاً) خاطره دانسته، ولی چند صفحه‌ی بعد، آن را کتاب داستان خوانده است. انگار نویسنده‌ی آن پایان‌نامه یا مقاله متوجه نبوده که خاطره یا داستان فرض‌کردن یک اثر، تفاوت‌های معرفت‌شناختی ایجاد می‌کند که خودش یک مسئله‌ی قابل‌بررسی است. چون برای واحدهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران دلالت‌هایی به همراه دارد که آن دلالت‌ها را خانم جمشیدی و خانم آتشی‌پور خیلی دقیق شرح داده‌اند و تصریح کرده‌اند که تفاوت خاطره و داستان فقط یک بازی ادبی یا یک نزاع بر سرِ واژگان نیست، بلکه با قبول هریک، باید به قواعد اجتماعی و سیاسی و فرهنگی مشخصی تن داد و مسئله دقیقاً از درون این قواعد بیرون می‌آید. پس اگر محققی این را متوجه نشود، تحقیق‌اش دچار بحران و آشفتگی می‌شود. اینها به‌درستی در کتابشان نشان داده‌اند که تقریباً تمام پژوهش‌هایی که بررسی کرده‌اند، این آشفتگی را داشته است.

۴

نکته‌ای که خانم جمشیدی و خانم آتشی‌پور در اینجا بسیار درست به آن پرداخته‌اند، این است که بسیاری از اوقات دلایلی که پژوهشگران برای چرایی توجه به کتاب دا برشمرده‌اند، صرفاً استتار بوده است، نه استناد. انگار نوعی تلاش برای پنهان‌کردن فقر تفکر مسئله‌محور صورت گرفته باشد. فقر تفکر مسئله‌محور به این معناست که شما، در مقام یک محقق، نتوانی تجزیه و تحلیل کنی که نسبت این کتاب با واقعیت اجتماعی و فرهنگی حاکم بر جامعه‌ی امروز ایران چیست؟ اگر محققی نتوانست این نسبت و ربط را نشان دهد، گویی اصلاً کاری نکرده است.

خانم جمشیدی و خانم آتشی‌پور، صادقانه می‌گویم، وقتی وارد محتوای پایان‌نامه‌ها و مقالات شده‌اند، خیلی دقیق ناکامی نویسندگان و محققان در ایجاد این ربط (relevance) را نشان داده‌اند. این چیزی است که ما انتظار داریم یک محقق بتواند از عهده‌اش برآید؛ یعنی با طرح پرسش ربط تلاش کند میان مسئله‌اش و واقعیت اجتماعی و فرهنگی، و حتی واقعیت سیاسی، نسبتی برقرار کند. آنها ثابت کرده‌اند که نبود این پیوند و نسبت و ارتباط، فقط یک نقیصه‌ی فنی نیست، بلکه یک نقیصه‌ی فکری است؛ یعنی اگر محققان این پایان‌نامه‌ها و مقاله‌ها نتوانسته باشند چرایی مسئله‌شدگی مسئله‌شان را توضیح بدهند، دیگر جنس این نقیصه، از جنس «از قلم افتادن» یا «خطای تاریخی» یا «کم و زیاد بودن حجم مطالب در بخش‌های مختلف تحقیق» نیست که بگوییم: «خب اصلاح‌اش می‌کنیم یا یک پاراگراف دیگر به آن اضافه می‌کنیم». نه، ریشه‌های عمیق‌تری دارد و می‌خواهم بگویم اصلاً قصه‌ی بحران اندیشه‌ورزی از همین‌جا شروع می‌شود. چون شما به هر شکلی که چرایی مسئله‌شدگی را توضیح بدهید، بقیه‌ی قصه‌ی تحقیق‌تان (از روش‌شناسی گرفته تا نحوه‌ی پیوندی که با متون دیگر برقرار می‌کند و حتی منفعتی که کار پژوهشی‌تان باید داشته باشد)، تحت‌تأثیر همان چرایی تغییر خواهد کرد.

۵

کتاب  خانم جمشیدی و خانم آتشی‌پور، از حیثی دیگر نیز به کتاب نوچو اُردین نزدیک است و آن، بحث منفعت عمومی در دنیای امروز به هنگام بررسی یک مسئله است و مواجه‌کردن خودمان با این پرسش که: «با در نظرگرفتن منفعت عمومی، چقدر ضرورت دارد که به فلان مسئله بپردازیم؟»

اُردین در کتاب‌اش (که به‌نظرم، بسیار خواندنی است و برای اِشراف به آن باید با دقت و تمرکز، سطر به سطر آن را خواند و من هم نمی‌خواهم ماهیت متنی‌اش را به گفتار شفاهی تقلیل دهم)، سعی کرده با مجموعه نقل‌قول‌هایی که راجع به منفعت می‌آورد، نشان دهد که سودمندی ادبیات، علوم اجتماعی، تاریخ، فلسفه و تمام علوم انسانی دیگر به ارزش‌های وجودی و ذاتی انسان برمی‌گردد. بحث محققان محترم هم در این کتاب اتفاقاً همین است که قصه‌ی ادبیات پایداری و پژوهش‌های ادبیات پایداری را نباید تقلیل دهیم به یک امر بروکراتیک یا تکنوکراتیک یا حتی به یک جنگ، بلکه این ادبیات با ارزش‌های وجودی انسان‌ها و جوامع و فرهنگ‌ها پیوند دارد. حرف این دو نفر به محققان این حوزه این است که اگر شما نتوانید این پیوند را  بفهمید، پژوهش‌تان بی‌فایده خواهد بود. در واقع، این دو نفر به جامعه‌ی مخاطبانشان می‌گویند: پژوهش ادبیات پایداری، مثل ادبیات پایداری، در هر سرزمینی که باشد، پاره‌ای از اگزیستانس آن جامعه است. اگزیستانس همان فرهنگ است و پژوهشگر پایداری باید این نگاه اگزیستانسیالیستی را شخصاً تا حدودی تجربه کرده باشد، خودش با آن درگیر شده باشد تا از وجودش چیزی به بیرون بتراود، بجوشد و  بخروشد. با روش‌های تکنوکراتیک یا بروکراتیک نمی‌توان از عهده‌ی این کار برآمد.

کتاب خانم جمشیدی و خانم آتشی‌پور از این نظر مهم است که توضیح داده‌اند به‌رغم اینکه گفتمان پایداری یا گفتمان دفاع مقدس با تاریخ معاصر ایران ربط دارد، اما این قصه با کل اگزیست انسان‌ها مرتبط است. بنابراین، اگر کسی این قصه را خوب فهمیده باشد، می‌تواند از درون این قصه چیزهایی را روایت کند یا  مسئله‌هایی را صورت‌بندی کند که فراتر از بحث‌های تکنوکراتیک و بروکراتیکی است که من و شما یا سایر استادان و دانشجویان و محققان در دانشگاه‌ها و سازمان‌های مختلف با آن مواجه‌ایم.

۶

خانم جمشیدی و خانم آتشی‌پور در کتاب به‌روشنی توضیح می‌دهند که زمانی یک پژوهشگر می‌تواند در یکی از حوزه‌های علم انسانی و اجتماعی مسئله‌شناس شود که ربط مسئله را با تجربه‌زیسته‌اش عمیقاً ادراک کند. آنها به این منظور، ابتدا قصه‌ی خودشان را گفته‌اند و البته درست‌اش هم همین است. چون کسی که نتواند از قصه‌ی خودش شروع کند، به معنای این است که نتوانسته خودش را در درون بافت یا بستری قرار دهد که مقرر است در آن بافت یا بستر کار کند. پس، خشت اول تحقیق را کج بنا می‌نهد و بقیه‌ی راه را به بیراهه خواهد رفت.

این خودابرازگری، این خودشکوفایی در تحقیق، از طریق روایتی صورت می‌گیرد که محققان ابتدای امر از قصه‌ی خودشان در اختیار می‌گذارند و این همان چیزی است که اُردین هم در کتاب‌اش توضیح می‌دهد، مبنی بر اینکه هرکس بخواهد وارد حوزه‌ی انسان و اجتماع و فرهنگ شود و شروع به اندیشیدن کند، باید در نظر داشته باشد که با چیزهایی سروکار پیدا خواهد کرد که فقط به او و به توانایی‌اش برای ابراز خویشتن مرتبط است، نه (مثلاً) به بازار یا حتی به قدرت.

من شب قبل از نشست، از شدت آنکه خواندن این کتاب مرا به وجد آورده بود، به خانم جمشیدی زنگ زدم و تبریک گفتم. از این حیث که در متن، صداقت و صمیمیت و فردیتی هست که ابراز خود ایشان است، طوری که حتی اگر اسم خانم جمشیدی روی جلد کتاب نبود و این کتاب را به دستم می‌رساندند، می‌گفتم این را خانم جمشیدی نوشته است! چون سی‌سال است که ایشان را می‌شناسم و در فضای کارهای ادبیات پایداری هم هستم و بعضاً برخی آثار این حوزه را می‌خوانم. کار خانم جمشیدی را سریعاً می‌شناسم چون امضا دارد و این امضا، نه در پایان کار، که در متن گنجانده شده است. بدیهی است این نگاه، نقطه‌ی مقابل نگاه پوزیتیویستی است که خواهان حذف امضای نویسنده است. اتفاقاً خانم جمشیدی و خانم آتشی‌پور با تأکید بر مسئله و جایگاه آن در تحقیق خواسته‌اند بگویند مسئله در پژوهش، مثل امضای محقق است که کار او را شناسا و هویتمند می‌کند و کار بدون امضا، نوعی زباله‌ی علمی است و زباله خیلی راحت قابل تولید انبوه است.

نعمت‌الله فاضلی: در دنیای بازار و پول درآوردن فلسفه به چه درد می‌خورد

کتاب این عزیزان برای هر کس که بخواهد پژوهش مسئله‌محور انجام دهد، نوعی راهنمای عملی هم هست، به‌ویژه که اینها تفکر مشخصی دارند؛ مطالب کلیشه‌ای قالبی از این‌سو و آن‌سو به گوششان نخورده؛ به تعبیری، کتابشان تکثیر مکانیکی دانش نیست (که این روزها خیلی رایج است)، بلکه آنچه نوشته‌اند از درون تجربه‌ی شخصی‌شان بیرون تراویده؛ تجربه‌ی شخصی‌شان از مکانی که قریب سی‌سال است در آنجا کار می‌کنند و به آن تعلق‌خاطر دارند. مجموعه مطالعات گسترده‌ای که این دو محقق محترم در طول سال‌ها کرده‌اند و بیانگر تجربه‌ی آنها در حوزه‌ی معرفت‌شناسی دانش و پژوهش پایداری است، آنها را به این جمع‌بندی رسانده که دالّ مرکزیِ هدایت‌کننده‌ی تفکر در فرآیند پژوهش، پرابلم است.

۷

خوشبختانه طی دو دهه‌ی اخیر، در آکادمی ایران، خُرده‌فضاهایی به وجود آمده که در آن خُرده‌فضاها، عده‌ای به سراغ فهم مسئله‌شناسانه‌ی علوم انسانی اجتماعی رفته‌اند و بحث نظریه و نظریه‌پردازی را طرح کرده‌اند. اگر از آن بخش بروکراتیک وتکنوکراتیک و کاسب‌کارانه‌اش بگذریم (که وقوع‌اش در کشور ما طبیعی است)، بخش دیگر این ضرورت‌یابی ناشی از وقوف به این نکته است که نظریه‌پردازی همان مسئله‌شناسی است یا مسئله‌شناسی لازمه‌ی نظریه‌پردازی است.

خانم جمشیدی و خانم آتشی‌پور در کتابشان خواسته‌اند نشان دهند که پژوهش پایداری نیازمند برقراری پیوند با فضایی «مفهومی‌شده و تئوریک‌شده» در مقام پژوهش است، نه در مقام ادبیات. اینها ‌خواسته‌اند با سماجت به مسئولان این حوزه بگویند اگر پژوهش‌های مسئله‌محور به یک جریان غالب پژوهشی تبدیل شود، هم برای جامعه مفید است، هم برای نظام سیاسی و نظام سیاسی نباید تصور کند از ناحیه‌ی این پژوهش‌ها لطمه خواهد دید.

۸

یکی از کارهای خوبی که خانم جمشیدی و خانم آتشی‌پور در این کتاب کرده‌اند و من نمونه‌ی دیگر آن را سراغ ندارم، این است که از درون این ۳۲ پایان‌نامه و ۲۶ مقاله سعی کرده‌اند که به خود نویسندگانِ پایان‌نامه‌ها و مقاله‌ها کمک و هدایتشان کنند تا ببینید مسئله‌شان چه بوده است! این دو نفر انگار به نویسندگان گفته‌اند: شما مسئله داشته‌اید، ولی نتوانستید مسئله‌تان را به‌درستی تشخیص دهید. حالا ما با بهره‌گیری از دانش مسئله‌شناسی به شما خواهیم گفت مسئله‌تان چه بوده است. به همین سبب، ده‌ها بار تأکید کرده‌اند که این بیان مسئله، برگردانیده‌ی زبان «ما» ی جمشیدی و آتشی‌پور است که تلاش کرده‌ایم پاره‌های پراکنده‌ی مسئله‌تان را که هریک در جایی افکنده شده، یک‌جا جمع کنیم و سپس از مجموع آن، به قلم خودمان، مسئله را بازنویسی کنیم یا قصه‌ی مسئله‌ی شما را به زبان خودمان روایت کنیم تا نشان دهیم اتفاقاً هر پایان‌نامه یا مقاله می‌توانسته مسئله‌ای داشته باشد، ولی دست مسئله از دست شما در جایی خارج شده و گُم‌اش کرده‌اید.

این دو نفر، در عین حال، مدام تکرار کرده‌اند که: شاید در نقد مسئله‌شناختی پایان‌نامه‌ها و مقاله‌ها، کامیاب نبوده باشیم ولی کوشیده‌ایم اهمیت و ضرورت این نوع نقد را به‌عنوان راهی برای رهایی از بحران اندیشه‌ورزی، نشان دهیم. به این منظور، برای تک‌تک مقاله‌ها و پایان‌نامه‌ها، سناریوی بیان مسئله را نوشته‌اند و همین باعث شده کتاب حجیم شود.

به نظر من، این دو نفر چنین زحمتی را به خودشان هموار کردند تا به نویسندگان و دانشجویان و استادان، خواهری‌شان را نشان دهند. بر این کتاب، ناظر به چنین زحمتی، روح زنانه و نوعی اخلاق مراقبتی و نگاه خواهرانه حاکم است و کج‌اندیشی است که تصور کنیم آنچه این دو تن انجام داده‌اند، از سرِ تحقیرکردن یا دست‌کم‌گرفتن دانشجویانی و استادانی بوده است که به سهم خود زحمت فراوانی کشیده‌اند. اینها بردبارانه، سنگینی چنین باری را روی دوش کشیده‌اند و با گذاشتن خودشان در جایگاه «دانشجو» یا «مقاله‌نویس» ی که متن را تهیه کرده، فروتنانه گفته‌اند اگر جای آنها بودند، چگونه راه را طی می‌کردند. و حیرت‌انگیز است که با چه حوصله‌ای برای تک‌تک پایان‌نامه‌ها و مقاله‌ها این راه سخت را رفته‌اند! بی‌تردید کمتر کسی کاری به این دشواری تن می‌دهد.

۹

نکته‌ی دیگری که در این کتاب هست، نگاه خودانتقادی یا بازاندیشانه است. به چند دلیل چنین نگاهی برای من خیلی اهمیت دارد: یکی اینکه، این دوستان از درون یک نهاد تبلیغاتیِ حکومتی، به نقد و به چالش‌کشیدن کارهای حوزه‌ی ادبیات پایداری اقدام کرده‌اند. انگار خواننده‌ای مثل من، انتظار ندارد که کنشگران خود این حوزه، خودشان را نقادی کنند. حتی اگر این امر، قاعده‌ی کلی حاکم بر چنین فضاهایی نباشد، اما باید پذیرفت که به هر حال این اتفاق افتاده و همین خُرده‌فضاهای موجود، برای محققان این فرصت را فراهم کرده‌اند یا این اجازه را داده‌اند که از درون، صدای نقادانه‌ای به گوش برسد؛ صدایی که خیلی اورجینال است و پژوهش‌های پایداری را به چالش می‌کشد و به‌واقع نقادی می‌کند.

اینکه روی کلمه‌ی «به‌واقع» تأکید می‌کنم، به این دلیل است که ما خیلی توانا هستیم در ریاکاری معرفتی، در تظاهر به ناقد بودن، در نمایش مسئله‌محوری یا ادای آدم‌های مسئله‌مند را درآوردن. ولی کتاب «مسئله و ناخودآگاه متن در گفتمان پژوهشی ادبیات پایداری» از این جنس نیست. نمی‌خواهد ادا دربیاورد یا تظاهر کند که دغدغه‌مند است، واقعاً درد دارد و از این درد، خیلی شفاف پرده‌برداری می‌کند.

من در کارنامه‌ی سوره‌ی مهر چنین چیزی را سراغ ندارم. شاید هم من با همه‌ی کارهای این ناشر آشنا نیستم. اما تا آنجا که می‌دانم این کتاب خیلی درخشان است، مثل الماس! و در واقع، نگین درخشانی در میان آثار این ناشر پیدا شده است. اگر چنین کتابی را دانشگاه چاپ می‌کرد، خب طبیعی بود، اما وقتی یک سازمان تبلیغاتیِ حکومتی چنین کاری را منتشر می‌کند، تأمل‌برانگیز است.

دلیل دیگر اهمیت این کتاب این است که بخش مهم مسئله‌شناسی، همین بازاندیشی و خودانتقادی و به چالش‌کشیدن خود در سطوح مختلف است. مسئله‌شناسی یعنی خویشتن فرهنگی را به چالش کشیدن، یعنی توانایی محقق به اینکه تجربه و فردیت خودش را به چالش بکشد.

چند ماه پیش کتابی منتشر شد، به زبان انگلیسی، به نام دروغ‌هایی که من در دانشکده‌ی پزشکی تدریس کردم، نوشته‌ی رابرت لافکین.  این کتاب خیلی جالب است. نویسنده که استاد دانشکده‌ی علوم پزشکی آمریکاست، توضیح می‌دهد که آنچه برای درمان بیماری‌های مزمن مثل دیابت و فشار خون و … تدریس می‌کنیم، مُشتی دروغ است. چون بخش عمده‌ای از این بیماری‌های مزمن ناشی از استرس و سبک زندگی و امثال اینهاست و از این‌رو، درمان‌اش فقط تغییر سبک زندگی است و هیچ ربطی به داروهای شیمیایی ندارد و ما داریم به آدم‌ها دروغ می‌گوییم. خب، در دانشگاه سالم، گفتن این حرف که ما دروغ تدریس کرده‌ایم، خیلی عادی است. خانم جمشیدی و خانم آتشی‌پور هم خواسته‌اند بگویند  ما در حوزه‌ی پژوهش پایداری با چه دروغ‌هایی مواجه‌ایم؛ دروغ‌هایی که هم به خودمان می‌گوییم، هم به دیگران. این دو محقق محترم، این دروغ‌ها را با جزئیات فراوان و خیلی دقیق و صادقانه شرح داده‌اند و گفته‌اند که این دروغ‌ها، که در ادبیات پژوهشی پایداری وجود دارد، دروغ‌هایی رایج و جاافتاده است که در عین حال، سودی برای حکومت و این انقلاب هم ندارد. اما چون شیرین است، به کام می‌نشیند.

۱۰

نکته‌ی آخر که حتماً باید اینجا به آن بپردازم این است که بخشی از انتقادهایی که خانم جمشیدی و خانم آتشی‌پور از فضای گفتمانی حاکم بر پژوهش‌های ادبیات پایداری طرح کرده‌اند، به بروکراسی رشته‌های دانشگاهی در ایران برمی‌گردد و نباید همه چیز را به خط‌قرمزهای ایدئولوژیک نظام نسبت داد. من در کتاب علوم اجتماعی در ایران  تصریح کرده‌ام که باید سه مفهوم را از هم جدا کنیم: گفتمان، رشته و دانش نظری. از منظر این تفکیک متوجه می‌شویم که بخش مهمی از مشکلات، متوجه قوانین بروکراتیک و تکنوکراتیک دانشگاه‌هاست. فضای دانشگاه‌های ایران بسته‌تر از آن است که بتواند ارتباط‌های ارگانی سازمان‌یافته با نهادهای بیرون از دانشگاه برقرار کند تا مثلاً کارهایی که می‌خواهد انجام دهد، از مشورت آن نهادها هم بهره‌مند شود. برای مثال، دانشجو باید مخفیانه و بدون اطلاع استاد راهنما، از کس یا کسانی که بیرون از دانشگاه هستند، مشورت لازم را بگیرد، چون به هرحال، این کار ایشان ممکن است منافع استاد راهنما را به خطر بیندازد. مجری یک طرح پژوهشی در دانشگاه به‌راحتی نمی‌تواند یک تیم پژوهشی سازمان‌یافته، متشکل از افراد مختلف در بیرون و درون دانشگاه را با خودش همراه کند. و این باعث می‌شود که پژوهش‌ها خیلی با موانع و مشکلات مواجه شوند.

از یاد نباید برد که بخش مهمی از پژوهش، نحوه‌ی اجرا یا پرفورمنس آن است، مثل رقصیدن یا بازیگری که اجرای آن، اقتضائاتی دارد. صحنه‌ی اجرای پژوهش در ایران مشکل دارد و این مشکلات، مانع جدی‌اند بر سر راهِ طرح جدی مسئله‌ها و طرح مسئله‌های جدی. پس اگر بخواهیم منصفانه نگاه کنیم، نباید همه‌ی کاسه کوزه‌ها را بر سرِ فقدان آزادی بشکنیم، بلکه حتی به فرض اینکه آزادی هم می‌بود، همچنان این مشکلات وجود می‌داشت، چون در ایجاد بخش اعظم بحران‌هایی که با آن روبروییم، همان‌طور که عرض کردم، بروکراسی دانشگاه، منفعت‌طلبی‌ها، تکنوکراسی، و فقدان استقلال نهادی دانشگاه نقش داشته و دارد. اینهاست که دست به دست هم می‌دهند و وقتی دانشجویان به سراغ یک موضوع یا اثری مثل کتاب دا می‌روند، بحران اندیشه‌ورزی خودش را نشان می‌دهد. به همین دلیل، فکر می‌کنم این کتاب خانم جمشیدی و خانم آتشی‌پور، آیینه‌ای است برای نشان‌دادن بحران‌هایی که اکثریت پژوهش‌های علوم انسانی و اجتماعی در ایران، نه فقط پژوهش‌های حوزه‌ی ادبیات پایداری، با آن دست به گریبان‌اند. در همه‌جا این مشکلات، کمابیش با همین کیفیت، قابل‌مشاهده است.

توصیه می‌کنم مسئولانی که دلسوزانه در دانشگاه‌ها یا در مراکز پژوهشی و فرهنگی به کار اشتغال دارند، این کتاب را بادقت بخوانند. چون به نظرم، برای دنیا و آخرتشان خوب باشد.