زهرا عبدی میگوید: آموزش و پرورش کی و چگونه به ادبیات داستانی ایران پرداخته است که ما انتظار به بار نشستنش را داشته باشیم؟
این داستاننویس ساکن کانادا که رمان «ناتمامی»اش امسال نامزد نهایی چند جایزه ادبی بوده است به پرسشهای ایسنا درباره چرایی استقبال مخاطبان ایرنی از آثار ترجمه به نسبت آثار تالیفی، نقش نویسندههای ایرانی در این بین و همچنین نقش رسانهها در این زمینه پاسخ داده است.
عبدی در پاسخهای مکتوبش به این پرسشها نوشته است:
ارسطو میگوید ضعف در داستانگویی موجب سقوط و انحطاط اجتماعی است. از یک فرهنگ، بدون داستانگویی چه باقی میماند؟ هر ملتی با انتخاب راوی، روایت زندگیاش را بهسامان میکند. ما در جامعهای زندگی میکنیم که ۴۰ سال است زمان بسیار زیادی از فعالیتهای غیردرسی در مدارس به طور سازمانیافته، صرف امور تبلیغاتی برای گفتمان غالب میشود. آموزش و پرورش کی و چگونه به این مهم یعنی ادبیات داستانی ایران پرداخته است که ما انتظار به بار نشستنش را داشته باشیم؟
ما بسیار شنیدهایم که در متروهای دیگر کشورها، مردم کتاب میخوانند، شک نکنید یکی از عوامل مهم این توجه به مطالعه پی افکندن آن از ابتدا و در مدرسه است. شما سوال کردید چرا از اثر ترجمه بیشتر استقبال میشود و من میگویم به خاطر وضعیت بیراهه آموزش و پرورش، کسی به رمان خواندن تشویق نمیشود. کجا معلم ادبیات درباره رمان فارسی میتواند در مدرسه آزادانه حرف بزند؟ آیا آوردن اسم هدایت و گلشیری و براهنی در مدارس مجاز است؟ در تمام کشورهای توسعهیافته حتما درباره رمان معاصرشان در مدرسه آموزش میدهند.
ببینید تاریخ تجربه اندیشهورزی بشری نشان داده وقتی هر چیزی را در قالب بسته فکری به اذهان تحمیل کنید، خودش را میبندد و سنگ میشود. کتابهای نویسندگان ما در ارشاد میماند و بعد از گذشتن از فیلترینگ به بازار میآید. این فیلتر طوری است که از تککلمه گرفته تا مضمون را از آن قالب فکری تحمیلی گذر میدهد. شما فکر میکنید آن درصد کمی که از تمام موانع سر راهش برای کتاب نخواندن گذشته و میخواهد دست به جیبِ نحیفش ببرد و کتاب بخرد، آیا نمیداند کتابهای ما چطور سلاخی میشوند؟ به نظرم در این زمینه مقایسه ترجمه و تالیف درست نیست چرا که میزان سختگیری بر کتابهای تالیف با ترجمه قابل مقایسه نیست که البته امیدوارم گوش نامحرم نشنود و نرود جلو ترجمه را هم بگیرد!
نویسنده ایرانی به خاطر فضاها، صداها، تجربهها و ناخودآگاه جمعی مشترک با مخاطب ایرانی، شانس بیشتری برای رقابت با نمونه خارجی دارد. اما علاوه بر ممیزی، مسئله ناشران هم هست. به جز چند ناشر حرفهای، متاسفانه بیشتر ناشران کتاب را به درستی معرفی نمیکنند. انگار تنها هدف این بوده که هزار جلد از این کتاب را به بدترین شکل منتشر و روانه بازار کنند. پشت جلد کتابها هیچ انگیزهای را برای خواننده ایجاد نمیکند. مثلا در تورنتو شما وارد کتابفروشیهای زنجیرهای «ایندیگو» (Indigo) میشوید که تقریبا مانند شهرکتابهای ماست. از فضای دلچسبش که بگذریم شما پشت جلد کمتر کتابی را میخوانید که حرفهای نوشته نشده باشد و تکلیف طیف علاقهمندان به آن کتاب را برای خریدن مشخص نکرده باشد. ناشر بعد از چاپ تازه کارش شروع میشود؛ چیزی که در ایران برای بسیاری از ناشران آخرین کار است.
یکی از مهمترینهایی که این وضعیت نابرابرِ ترجمه و تالیف را نابرابرتر میکند، مسئله “نقد و منتقد ادبی” است. یکی از جذابیتهای یک نویسنده این است که اثرش از زمانهاش جلوتر باشد. کار منتقد این است که این فاصله زمانی را برای مخاطب کمتر و کمتر کند و راز و رمز اثر را بگشاید و لذت کشف رازها را برای خواننده با تاویل و تفسیر، بیشتر و بیشتر کند و به این ترتیب باعث شناخته شدن اثر در جامعه شود. منتقد در جامعه ادبی از نظر اهمیت، نقشی برابر نویسنده دارد. متاسفانه یکی از مهمترین نقصهای شناخته نشدن اثر داستانی ایرانی به موثر نبودن منتقد ادبی ما برمیگردد. منتقدان ادبی با تحصیلات و مطالعه حرفهای نسبت به حجم تولیدات ادبی ما بسیار کمتعداد هستند. شما در پروفایل بعضی دوستان میبینید که نوشته: پژوهشگر، داستاننویس ، فیلمنامهنویس، روزنامهنگار، عکاس، نمایشنامهنویس، شاعر و در آخر هم منتقد ادبی. آن هم در زمانهای که در دنیای رسانه ستون نقد پنیر، قهوه یا همبرگر در یک روزنامه برای خودش جا و مکان استوار، و امضا دارد. یعنی ما کسی را داریم که مثلا فقط درباره قهوه و کافهها، حرفهای نقد مینویسد! یک منتقد ادبی باید در روزنامه، تلویزیون، رادیو و مجلات مهم ادبی برای خودش جایگاه تعیینکنندهای داشته باشد. در دانشگاهها عملا رشته نقد ادبی نداریم و منتقد ادبی در ایران چارهای جز خودآموزی ندارد. یک منتقد در شرایطی که هیچ منفعت مادی در پی ندارد چرا باید سالهای سال برای تخصص نقد زمان بگذارد؟ میبینید که همه چیز مثل دانههای تسبیح به هم مربوط است. خواننده ادبیات ترجمه، نویسنده و اثرش را که از میان هزاران هزار اثر برجسته دنیا انتخاب و ترجمه شده است، گوگل میکند و دریایی از نقد و بررسی پیش رویش است.
آیا اثر داستانی ایرانی چنین بخت و اقبالی دارد؟ بیشتر کسانی که در مطبوعات ما درباره اثر مینویسند متاسفانه سواد نقد ادبی ندارند و فقط از ذائقهشان مینویسند. من به این علت به خودم اجازه اظهار نظر در زمینه نقد ادبی دادم که سالها هزینه کرده و نزد استادانی که دانشآموخته دانشگاههای معتبر دنیا بودند، کلاسهای آزاد نقد ادبی را گذراندم و برای این میدانم که منتقد ادبی بودن، یک کار تماموقت است و کنار عناوین دیگر به سادگی نمینشیند. یکی از دلایل بیرغبتی خواننده به ادبیات تالیفی این است که در این زمانه پرشتاب در انبوه تولیدات داستانی گم میشود و مرجعی نیست تا به او بگوید کدام کتاب را انتخاب کند.
عبدی همچنین درباره وضعیت فعلی جایزههای ادبی و تاثیر جایزههای ادبی دولتی و خصوصی در جذب مخاطبان نوشته است:
همانطور که گفتم همان بحث ارتباط همه چیز با هم است. پاسخ این سوال شما را به نوعی در سوال قبل دادهام. منتقدین باید در تعیین نامزدهای ادبی نقش مهمی داشته باشند که ندارند. انتخاب جوایز در ایران عجیب است. رادیو «سیبیسی» کانادا یک برنامه درباره رمان در ساعت بسیار پرطرفدار خود یعنی در ساعت چهارِ عصر روز یکشنبه دارد. در این برنامه نویسنده را دعوت میکنند و با او درباره کتابش صحبت میکنند. بعد هم مردم تماس میگیرند و از نویسنده سوال میپرسند. این برنامه بسیار پرطرفدار است و بعد هم آخر سال جایزه ادبی برگزار میکنند که برگزیدگان از تعامل بینِ مردم و منتقدان و نویسندگان انتخاب میشوند. مردمی که یک سال فرصت آن را داشتهاند که درباره ادبیات تولیدشده در طول سال بخوانند و بشنوند. نویسندهای که اثرش انتخاب میشود نویسندهای است که صدایش را مردم شنیدهاند و منتقدان دربارهاش حرف زدهاند. این برگزیده در اخبار و روزنامه و … دیده میشود و در کتابفروشیهای زنجیرهای «ایندیگو»، کتاب او در جای مناسبی دیده خواهد شد و قطعا فروش خوبی هم خواهد داشت.
رمان «ناتمامی» به جز جایزه «جلال آل احمد» که جایزهای دولتی است، در تمام جوایز ادبی امسال، نامزد نهایی بود اما در هیچ رسانه ملی از آن حرفی زده نشده است. کتاب در اواسط فروردین ۹۶ پخش شد و هشت ماه از انتشارش نگذشته به چاپ چهارم رسید و تا چاپ سوم، عملا قبل از این نامزدیها بود. اگر از من بپرسید علت فروش را یادداشتهایی میدانم که مردم در شبکههای اجتماعی درباره کتاب نوشتند.
میتوانم بگویم در تجربه من این جوایز تاثیری نداشته است. همچنان که کار قبلی من یعنی «روز حلزون» هم در جوایز خصوصی و هم دولتی نامزد نهایی بود ولی بعد از سه سال، تازه به چاپ دوم رسیده است که آن هم به نظر من، تحت تاثیر «ناتمامی» بود. علت تاثیر نداشتن جوایز هم به علت چرخه معیوب است. جایزههای خصوصی با تحمل سختی فراوان خودشان را سرپا نگه داشتهاند و از طرف رسانههای قدرتمند دولتی حمایت نمیشوند و انگار اصلا کار رسانه دولتی فقط حمله به این جوایز است و جوایز دولتی هم به دلایلی واضح و مبرهن، مورد توجه مردم نیستند. اینگونه است که هر کدام به راه خود میروند و تاثیری که باید داشته باشند، ندارند.