هفته عزاداری ماه رمضان، فضای فرهنگی شهرها با تعطیلی کنسرت و نمایش و جمع آوری هنرمندان خیابانی، سوت و کور بود، تا توفان خبری کشته شدن میترا استاد، بازیگر و گوینده هنرمند، به دست شوهرش، یک مدیربا سابقه دولتی، برپا شد و همه خبرها را زیر سایه خود انداخت. نه تغییر لحن ترامپ نسبت به جمهوری اسلامی، نه اجلاس اعراب علیه ایران، و نه در راه بودن میانجیهای بین المللی برای کاستن از ابعاد تنش در روابط ایران و آمریکا، هیچ کدام حریف فیلم خبری کوتاهی نشد از لحظه حضور محمدعلی نجفی در اتاق رییس آگاهی تهران.
تحلیل هایی که از نخستین لحظه اعلام قتل میترا استاد در شبکه های اجتماعی روان شد، کم کم حادثه ای را که در صفحه حوادث جا می گرفت به داستان های تخیلی پشت پرده راند. در خیال برخی پرستوها از در آخرین ماه بهار در آسمان به پرواز درآمدند و فیلم دختر شاه پریون به کارگردانی کامران قدکچیان از آرشیو فیلم های فراموش شده بیرون خزید، تا مقتول را به عنوان بازیگر ببینند. فیلم دیگری هم به چشم ها رسید که میترا استاد هنرمند جوان کرمانشاهی را سرمست هنگام خواندن آوازی کردی نشان می داد
هنرمند جوانی و گلوله هایی در قلب
صحنه باورنکردنی حضور محمدعلی نجفی، تکنوکرات آرام و مدیر ذخیره جمهوری اسلامی در اداره آگاهی، بیشتر به فیلمهای داستانی اکاتا کریستی میمانست و خبرنگار صدا و سینما هم انگار پوآرو کارآگاه بلژیکی. برخورد بیشتر سیاسی روزنامهها با این حادثه، صدایی از عالم فرهنگ طلب میکرد. زهرا عبدی قصه نویسی که قصه هایش همه حکایت زنان جوانی است که گاهی در تاریکی معلق می شوند. همو که در آخرین اثرش، جوان هایی از دنیای مجازی به در می آیند و وارد دنیای واقعیت می شوند. از چشم یک قصه نویس نوشت.
زهرا عبدی به عنوان آنچه دربارهی قتل میترا استاد ممکن است به من مربوط باشد، خطاب به میترا استاد نوشته: “از دیروز دیگر فرصتِ زندگی نداری. فرصت همیشه کم است وهر کسی ممکن است روزی جای تو و یا نجفی باشد. قتل تو و اینکه قاتل چه کسی است به پلیس مربوط میشود… اما از داستانت میتوانم حرف بزنم چون داستانِ تو، از رایج ترین الگوهای داستانی هستند که از قضا یکی از حدسزدنیترین پایانها را هم دارد. میپرسی چطور؟ میترای جوانمرگ، چه تلخ که این حرفها دیگر به کار تو نمیآید”.
نویسنده رمان تاریکی معلق روز افزوده: “تمام دیروز را به قصهی تو فکر میکردم. به عکس تبلیغاتیات(در انتخابات شورای شهر) نگاه میکردم. در پای پوسترت به مردم وعده دادی که برای ایرانی آباد لحظهای از پای نخواهی نشست. من به این شعار تو و حسِ تو احترام میگذارم ولی به تحقق آن بیشتر. چرا این شعار محقق نشد؟ داستانها کهنالگوهایی در سفراند. جامعهای که داستان نمیخواند از دیگرگونگی انواع شخصیتها خبر ندارد و نیز از هزارتوهای تاریک درون خویش، باخبر نخواهد شد”.
زهرا عبدی به میترا خانم نوشته: “روزی که اعلام خبر عشق شورانگیزتان را در اینستاگرام با آن غزل عاشقانه دید، نمایش آن عکسها و تضاد آنهمه پیری سیاست واینهمه جوانیِ جویای نام را تلخند زده است و ماجرای اینطور مردنت را در یکی از پایانهای تکراری و محتملِ این جور قصهها، حدس زده است.”
و سرانجام نکته یک هنرمند جوان به هنرمند جوانی دیگر: “اگر قصهی خودت را پیش از اینکه خود قصه شوی و دیگران بخوانندت، خوانده بودی، شاید امروز به جای مرده شدن، در کار تحقق عملیِ آن شعارهای قشنگ پوسترت بودی. آه که اگر امروز زنده بودی. اگر نجفی هم …”