هنر جهان غریبی است و دنیای یک مهاجر هنرمند به غایت تاریکتر و سردتر است. هنرمند همواره درگیر خلق چیزهایی است که در سادهترین حالت مردم از دیدن آن، فهمیدن آن و لمس کردنش دست کشیدهاند؛ این چیزها یا آن قدر پیش پا افتاده هستند که دیگر به چشم کسی نمیآیند، یا به عکس آن قدر مهم هستند که باید از دید عموم مخفی بمانند یا سانسور شوند. هنرمند یا میتواند خودش را درگیر کلیشهها بسازد یا کلیشهها را وارد متن اصلی دایرهی زندگی سازد؛ مثل کلیشههای رایجی که از زندگی مهاجران افغان در ایران بارها خوانده و شنیدهایم، کلیشههایی که تکرار مکرر هستند و دنیای کوچک و تنگ یک مهاجر را به راحتی تمام میتوانند به انزوای بیشتر بکشانند.
باری اگر مهاجرت یکی از حلقههای درهم تنیدهی زندگی یک هنرمند در ایران باشد، به معنای واقعی کلمه باید گفت قوز بالا قوز. اما در این مطلب سعی میکنم هر چه بیشتر از لیست کردن موانع زندگی مهاجران افغان فاصله بگیرم و بیشتر به معضلات زندگی هنرمند مهاجر بپردازم، معضلاتی که در بسیاری موارد ارتباطی با هویت افراد ندارد بلکه شامل محدودیتهایی برای شهروندان درجه یک همان کشور نیز میشود.
ابتدا مایلم مخاطب این متن از خودش بپرسد چند هنرمند افغان را میشناسد یا مشخصا در زمینهی هنرهای تجسمی هرگز دنبال آثار هنری متعلق به کشور افغانستان یا مردم آن کشور رفته است؟ آیا تاکنون سری به نمایشگاه یک هنرمند افغان در تهران زدهاید؟ آیا میتوانید سه عکاس برجستهی افغان را نام ببرید؟ پاسخ بسیاری از شما نه خواهد بود، البته منطقی است اگر کوچکترین اطلاعاتی از هنرمندان افغان در ایران و سایر کشورها نداشته باشید، زیرا دغدغهی شما هرگز هنرمند افغان نبوده است. اما حضور هنرمندان افغان در ایران به زمان رضا شاه باز میگردد، زمانی که اسرائیل رویا، یکی از معدود هنرمندان گرافیست افغانستان برای نمایشگاهی به دعوت ملکه فرح پهلوی به ایران رفته بود تا کارهای شگفت انگیزش در کالیگرافی و نقاشی خط را در موزه هنرهای معاصر به نمایش بگذارد، آثاری که با استقبال بینظیری روبرو شده بودند و هنرمندان زیادی در تهران را تحت تاثیر قرار دادند. شاید بتوان گفت اولین و آخرین هنرمند افغان که توسط مقامات رسمی و دولتی ایران به آن جا دعوت شده بود در حالی که سالیان متمادی جنگ و بدبختی در افغانستان کارت دعوتی بود برای حضور هنرمندان ایرانی و ثبت تلخترین لحظات زندگی مردم وحشت زده از جنگ، جنگی که برای بسیاری از هنرمندان به سان سکوی پرتابی بود برای شهرت و نام آوری زیرا چشمان مردمان عادی را با واقعیت کریه و چرکین ویرانی مواجه میساخت. اما جالب است بدانید که آثار اکثر هنرمندان افغان مهاجر در ایران ابدا شما را با تصاویری از جنگ و ویرانی روبرو نمیکنند، حتا مهاجرت نیز چندان سوژهی گسترده میان هنرمندان آن جا نیست، به طور تاسفبار و نا امید کنندهای باید گفت اکثر هنرمندان افغان مهاجر در ایران در فقدان سوژه به سر میبرند، بدین معنا که قابلیت اندیشهی نقادانه و آزادانه از آنان سلب شده است.
بسیاری از هنرمندان مهاجر آن جا عمیقا با فقدان «حضور داشتن» مواجه هستند و این وضعیت نتیجه سالها سرکوب و پس راندن مهاجران افغان از متن اصلی زندگی به حاشیه بوده است. فردیت آنها به عنوان شخصیتهای مستقل هنری به طرز ناخوشایندی با مهاجر بودن شان پیوند خورده است و حاصل آن هنرمند درجه چندم در جامعه بودن است، وضعیتی که تا نهایت ممکن اعتماد به نفس را در بسیاری از شخصیتهای هنری مهاجر ساکن در ایران گرفته و کمتر هنرمندی توانسته سینه سپر کند و خودش را در لیست چهرههای ممتاز هنری ایران جای دهد. در سمت مقابل نیز هیچ هنرمند ایرانی برای شناساندن و مطرح ساختن مهاجران هنرمند تلاش نکرد. هنرمندان افغان مهاجر در ایران نمیتوانند بر علیه جریان حاضر قیام کنند، نمیتوانند به مبارزه با نابرابری برخیزند زیرا همواره ترسِ از دست دادن، مانع اعتراض بنیادین در آن جا شده است، در حالی که در داخل افغانستان و هنرمندان افغان در سایر نقاط جهان در کلیترین حالت همواره با مضامین انتقادی هنرشان را عرضه میکنند، چه بسا در داخل افغانستان هنر تحت سیطرهی نگاه نقادانه هنرمندان است.
از طرف دیگر مخاطب ایرانی نیز تنها تصوری که از بازدید گالریها با مضمون افغانستان و جنگ به دست میآورد نیز به زنان برقع پوش، تانک و تفنگ، فقر و تاریکی خلاصه میشود، اگر چه در این میان گه گدار آثاری در قالب زیباییهای طبیعت افغانستان و پرترهنگاریها به چشم میخورد. بنابراین موقعیت آشناییِ درست با فضای انتقادی هنری مهاجران برای مخاطب ایرانی فراهم نشده است و نه جامعهی ضد مهاجرِ افغان در ایران، نه حکومت و نه نهادهای فرهنگی عرصهی شناخت و معرفی هنرمندان مهاجر و کارشان را ایجاد نکردهاند.
اما اگر صادقانه بگویم ایران نمیتواند بهشت هنرمندان باشد، مخصوصا هنرمندان افغان، دلیل این ادعا به نظام جمهوری اسلامی در ایران برمیگردد، نظامی که سالیان سال است با سانسور و صدور ممیزیهای فراوان اتفاقا ایران را به جهنمی برای هنرمندان تبدیل کرده است. اما چرا تحمل این وضعیت قبل از هر کس برای هنرمندان افغان سختتر است؛ ما در افغانستان از نبود گالریهای استاندارد به شدت رنج میبریم، مواد اولیهی هنری در دسترس بسیاری از هنرمندان نیست و فقر از طرف دیگر باعث شده بسیاری ناخواسته از دنیای هنر فاصله بگیرند و به فکر یک شغل با درآمد ثابت باشند، با وجود همه سختیهای فراوانی که برای هنرمند شدن در افغانستان وجود دارد اما یک دلخوشیِ بزرگ همواره در کمین نشسته و دیر یا زود میتواند آدم را فریب دهد و در دام هنر اندازد، فضایی بدون سانسور و ممیزی، فضایی بدون حضور وزارت ارشاد اسلامی و صدور مجوز برای آثار هنری، اگر چه عدم سانسور آثار هنری در افغانستان قابل مقایسه با جهان غرب نیست اما توانسته است به صورت اندکی نمایانگر دموکراسی نمادین آن جا باشد. نه تنها هنرمندان افغان در ایران بلکه هنرمندان ایرانی نیز با قوانین سختگیرانهی سانسور و حذف نمیتوانند آن طور که باید و شاید معرف هنر در منطقه و مخصوصا در رقابت با کشورهای غربی باشند. یکی از دلایل اصلی عقبماندگی جامعهی هنری در کشورهای اسلامی و کم بودن آثار هنری با مضامین انتقادی، سانسور و قوانین اسلامی است که قدرتش بر همه چیز آن جوامع میچربد. مسئلهی دیگری که حائز اهمیت است ابعاد اقتصادی زندگی مهاجران در ایران است، در خانوادههایی که تقریبا همهی اعضای آن کارگر هستند تامین نیازهای اولیه مسلما در اولویت مایحتاج زندگی آن خانواده قرار دارد تا تامین امکاناتی نظیر استدیو یا آتلیه برای عضو هنرمند و از این رو چنان چه پیشتر شرحش رفت، مهاجران ناچار میشوند به فکر تحصیل و کار در مشاغل پر درآمدتری باشند، زیرا نه تنها حمایت اقتصادی خانواده را نخواهند داشت بلکه حمایت جامعه و دولت کشور میزبان هم بیشتر به امری بعید میماند.
در نتیجه زندگی برای یک انسان مهاجر در ایران که پای در وادی هنر گذاشته چندان ساده نیست، او باید ابتدا قابلیت و استعدادهایش به عنوان یک هنرمند خلاق و مبتکر را به جامعه هنری و مردم ثابت کند تا او را در قالب هنرمند بپذیرند، در ثانی باید تلاش کند تا صرفا به عنوان یک مهاجر شناخته نشود و بتواند خودش را در جامعه راحت احساس کند و از موقعیتهایی که موجب حس شرم ساری او یا هراس داشتن از هویتش هستند دوری کند، باید بتواند خودش را با معیارهای جهانی و امروزی هنر معاصر وفق دهد و به آثارش ابعاد انتقادی بیشتری ببخشد که در جایی مثل ایران قطعا این عمل پیامدهای ناگواری به دنبال خواهد داشت و در انتها این هنرمند مهاجر باید تصمیم بگیرد درویش مآبانه و بینام و نشان زندگی کند یا راهی به تالارهای حراج هنری تهران باز کند تا به لحاظ اقتصادی آیندهاش تضمین شود. از این رو ما بسیار به ندرت شاهد افتتاحیه نمایشگاه هنرمندان مهاجر هستیم، بسیار به ندرت میبینیم که هنرمندان افغان به ایران دعوت شوند و آثارشان مورد توجه قرار گیرد زیرا با شناختی که از جامعهی هنری افغانستان دارم شاهد این بودهام که در طی سالهای گذشته تا چه اندازه حجم آثار انتقادی رو به افزایش است، بسیار کم میبینیم که هنرمندان ایرانی و افغان کارهای مشترک انجام دهند اگر چه فرهنگ و زبان مشترک داریم، چنان چه اگر زمینهی کار مشترک میان هنرمندان افغان و ایرانی بیشتر از آن چه که هست میسر میبود و هر دو میتوانستند بی آن که خودشان در دستهی برتر و پستتر جای دهند کار کنند، به غایت شاهد رشد هنر در ابعاد وسیعی میبودیم.