یکی از مهمترین انتقادات به نظریههای کلاسیک فمینیستی این است که بسیاری از این نظریهها تک بعدی و بر پایهی دوقطبی کردن جنسیت استوار بودهاند و چنین تداعی شده که گویا همهی زنان از سرنوشتی فرودستانه و مشابه و همهی مردان از موقعیت فرادست برخوردارند. درحالی که تئوریهای نوین فمینیستی، از جمله تئوری میانبرشی، با رد این ادعا و ساختار زدایی از جنسیت بر آنند تا روابط گوناگون قدرت را که الزاماً یکدیگر را پوشش نمیدهند و گاه با هم تلاقی میکنند، به نمایش بگذارند. مثلاً اگر زنی از طبقهی بالای اجتماع و دارای قدرت اقتصادی باشد، ممکن است قدرت اقتصادی او بر موقعیت جنسیتیاش تاثیر بگذارد، یا مردانی که فاقد هر موقعیت طبقاتی در جامعه هستند در برابر زنانی از طبقات بالای اقتصادی از قدرت چندانی در عمل برای اعمال ستم و نابرابری جنسیتی برخوردار نیستند. بنابراین تئوری میانبرشی تلاش میکند به جای تاکید صرف بر مردسالاری، نظام جنسیتی قدرت را از یک مفهوم کلی، کلیشهای و انتزاعی بری کرده و با یک نگاه متنگرا و نه صرفاً ساختاگرا به بررسی نقش عناصری نظیر سن، قومیت، طبقه، گرایش جنسی و توانخواهی یا عدم توانخواهی و تاثیر آن بر نظام جنسیتی قدرت و موقعیت فرد در جامعه بپردازد. با چنین رویکردی همزمان میتوان به تحلیل موقعیتهای فرادست جنسیتی مردانی که به لحاظ طبقاتی موقعیت فرودست دارند و تاثیر آن بر نوع نگاه “مردانهاش” به زنان پرداخت.
فرستنده: آقای مهدی موسوی
دومین نقد اساسی به بسیاری از تئوریهای کلاسیک فمینیستی، به زیر پرسش بردن تصویر سازی یک سویه از زنان همچون قربانیان ستمدیدهی نظام جنسیتی قدرت و تمرکز بر آن است. در اغلب تئوریهای کلاسیک فمینیستی برای اینکه اهمیت جایگاه مبارزه با مردسالاری مشخص شود بیشتر بر قربانی شدن زنان تاکید شده است؛ در این راستا هرچه بتوان تصویر وخیمتری از موقعیت زنان و حوزههای گوناگون ستمدیدگی آن به دست داد، به گونهای “رادیکال”تر موفق به راز زدایی از ساختار مردانهی قدرت خواهیم بود. درحالیکه تئوریهای نوین میانبرشی به زنان به عنوان یک قربانی منفعل نگاه نمیکنند؛ بلکه برآنند تا توانمندی زنان به عنوان فاعلان اجتماعی در چالش نابرابریها را به نمایش بگذارند.
رویکرد میانبرشی در سینمای ایران؟
در مقالهی زنهای سریال شهرزاد: قربانیان محتوم نابرابری قدرت(۱) به گسترش رویکرد فمینیستی و نقش زنان در سینمای ایران اشاره کردم و از جمله نوشتم: “زنورانه شدن سینمای ایران در چند دههی گذشته موضوعی کم و بیش آشنایی است که بسیاری به آن پرداختهاند. ردپای این دگردیسی در سینمای ایران در گسترش تعداد کارگردانان زن و نقش اول زن در فیلمنامهها و گسترش حضور زنان بازیگر -که دیگر الزاماً در سایهی مردان رخ نمینمایند-، قابل مشاهده است. از آن هم مهمتر، زنورانهتر شدن موضوع فیلمنامههاست که در بسیاری از آنان زنان دیگر نه صرفاً نه به عنوان قربانی، بلکه همچون فاعلان اجتماعی نیرومند ظاهر میشوند”. با این همه در بیشتر فیلمها- شاید هم برخاسته از زن ستیزی گسترده و مسلط بر هنجارها و ساختارهای جامعه – نگاه غالب بر دوقطبی سازی جنسیتی ، دشواری “زن بودن” و پیامدهای منفی مردسالاری خلاصه شده است. در این میان میتوان از استثناهایی همچون “زیر پوست شهر” ساختهی رخشان بنی اعتماد نام برد که موقعیت زن را نه فقط بر اساس نظام جنسیتی قدرت مردانه، بلکه با توجه به دیگر عناصر رابطهی قدرت، از جمله طبقه و سن توصیف کرده است.
فیلم “لاک قرمز” اما از نمونه فیلمهایی همچون زیر پوست شهر نیز فراتر رفته و در آن میتوانیم ردپای روشنی از چندگانگی تبعیض و نابرابری را ببینیم که در این میان به ویژه نقش سه عنصر نابرابری قدرت در ایجاد و شکل گیری شرایط دشوار زندگی برای “اکرم” برجسته شده است: جنسیت، طبقه و سن (کودک بودن) سه عنصر مهم نابرابری قدرت در این فیلم چنان درهم تنیده و غیر قابل تفکیک هستند که برای مخاطب ساده نیست که بتواند موقعیت و هویت شخصیت اصلی فیلم را صرفاً بر اساس نظام نابرابر جنسیتی، یا تنها برپایهی نظام نابرابر طبقاتی یا صرفاً از منظر ستم بر کودکان برداشت کند.
خلاصهای از فیلم
اکرم، دختر شانزده سالهای است که در یک خانوادهی پنج نفره به همراه مادر، پدر، خواهر و برادرش زندگی میکند. پدر، فردی معتاد است با روحیهای هنرمندانه و ویژه که به جای نردبان و صندلی، عروسک چوبی درست میکند. او در عین حال زورگو و مستبد است و همسرش را کتک میزند. مادر، ظاهراً خانهدار است اما تصمیم گرفته به خاطر وضعیت نامطلوب اقتصادی خانواده، در یک خانه به عنوان کارگر خدماتی مشغول کار شود. اکرم، بزرگترین فرزند خانواده است؛ صریح و رک حرف میزند، روحیهای شاد و حمایتگر دارد، خوشرو و فرز است و در دبیرستان درس میخواند. پدر بر اثر یک حادثه از پشت بام پرت میشود و میمیرد و بدهی سنگینی برای خانواده به جا میگذارد که باید هرچه زودتر با صاحبخانه تسویه شود. مادر میخواهد اکرم را به شهرستان و خانهی خاله بفرستد، و خود به همراه دو فرزند کوچکتر در خانهای که مشغول کار شده، زندگی کنند. اکرم از پذیرش این تصمیم سرباز میزند؛ چون میداند که در صورت رفتن به شهرستان باید تسلیم گام بعدی شود که چیزی نیست جز ازدواج با پسرخالهای که بیست سال از او بزرگتر است. در نتیجهی سرپیچیهای اکرم و تصمیم او به فروش عروسکهای پدر و پرداخت بدهی، و نیز مشکلاتی که در این میان ایجاد میشود این دختر نوجوان توسط پلیس به مدت یک هفته بازداشت میشود. مادر که به تازگی جنین خود را سقط کرده، بر اثر فشار عصبی ناشی از گم شدن اکرم و دشواریهای مالی از خانه میرود و گم میشود. اکرم خواهر و برادر را در بهزیستی ملاقات میکند و تلاش او برای پس گرفتن آنها آغاز میشود. او مادر را پیدا میکند؛ درحالیکه دچار بیماری روانی یا عصبی شده و دیگر قادر به ادارهی خانوادهی خود نیست. اکرم مصر است خواهر و برادر را سرپرستی کند اما بهزیستی مخالفت میکند. بر اثر پافشاری او کار به دادگاه میکشد و قاضی در برابر پاسخهای سخت هوشمندانهی او حکم رشد عقل اکرم را به رغم شانزده ساله بودن او صادر میکند. اکنون اکرم باید برود خانهای را برای زندگی مهیا کند که دیگر خانهی او نیست. صاحبخانه به دنبال مستاجر جدید است و اکرم، در خانهای بدون اسباب و اثاثیه، لباس عروسی را از چمدان مادر بیرون میکشد و پاره میکند تا برای عروسکهای چوبی لباس بدوزد. صبح فردا، او که توانسته از سد تصمیمهای مادر و بهزیستی و قانون عبور کند با یک سبد زیبا پر از عروسکهای سفیدپوش میرود تا شاید از سد بی پولی هم بگذرد و بتواند نخستین گامها را برای تامین اقتصادی خانوادهی کوچک خود بردارد.
زن-کودک محوری و برهم زدن دریافتهای سنتی از نقش زن
فیلمهای درخشان بسیاری را با رویکرد “کودک محور” میتوان در سینمای ایران سراغ گرفت؛ فیلمهایی که اغلب به موضوعات مرتبط با کودکان میپردازند، از مشکلات و مسائل آنها حرف میزنند و موقعیتشان را در ساختارهای نابرابر جامعهی ایرانی توصیف میکنند. از آن جمله میتوان به فیلمهای بچههای آسمان، بچههای ابدی، پدر آن دیگری، بادکنک سفید و غیره اشاره کرد. اما شاید در کمتر فیلمی بتوان رویکردی “زن-کودک” محور مشاهده کرد که در متن فقرزدگی محرومترین خانوادهها شکل گرفته است. “لاک قرمز” از این منظر، یک اثر منحصر به فرد به نظر میرسد. دختری نوجوان- شانزده ساله-، به عنوان شخصیت اصلی فیلم از همان آغاز درگیر تجربهی خشونت و رنج و محرومیت است. او شاهد کتک خوردن مادر توسط پدر است و به دلیل شاید اقتدار مردانهی پدر ولو به شدت فقیر، کم منزلت و معتاد خود نمیتواند به این مسئله اعتراض کند. در عین حال، ظاهراً نمیتواند به مادر نیز همچون والدهی خود معترض باشد؛ برای مثال پدر که خشنترین رفتار را با همسر خود دارد، وقتی اکرم، به مادر دربارهی مسئلهای اعتراض و کمی تندی میکند، به او نهیب میزند که “نباید با مادرت اینطور حرف بزنی”.
این دختر، حتی نمیتواند درباره اینکه کجا زندگی کند و درس بخواند تصمیم بگیرد. مادر او -هرچند به دلایل قابل فهم از جمله فقر و مشکل اقتصادی- پروندهی تحصیلی اکرم را بدون مشورت او از مدرسه میگیرد و مصمم است او را به شهرستان و خانهی خاله بفرستد. در گامهای بعدی، شهرداری به عنوان یک منبع قدرت بالاتر و شدیدتر با جمع کردن بساط دستفروشان مانعی برای اشتغال اکرم -به عنوان دستفروش- محسوب میشود و سرانجام بهزیستی و دادگاه، دو منبع قدرت تعیین کننده، سدی بر سر راه اکرم هستند تا او نتواند خواهر و برادر خود را به سرپرستی بگیرد. اما عکس العمل اکرم در مقابل همهی این محدودیتها و فشارها و تبعیضها سکوت و تسلیم شدن نیست. او یک کار را خوب بلد است: سرپیچی کردن و چالش. نه تنها از تصمیم مادر سرپیچی میکند بلکه با پافشاری بسیار بر خواستهاش مبنی بر سرپرستی خواهر و برادر، بهزیستی را وا میدارد تا پرونده را به دادگاه بفرستد. در دادگاه، اکرم به عنوان یک زن شانزده ساله روبروی قاضی مرد مینشیند و به سوالهای او پاسخ می دهد. پاسخهایش تکان دهندهاند و گویای رشد عقلی و توانایی او در ادارهی زندگی خود و خانوادهاش. وقتی قاضی از او می پرسد ” قیمت یک کیلو گوشت چنده”، او پاسخ میدهد” چه گوشتی؟” پاسخهای عاقلانه، شفاف و از سر توانمندی اکرم باعث میشود قاضی در نهایت حکم رشد عقل صادر کند و سرپرستی خواهر و برادر را به او واگذارد. اما این تنها یک رویارویی ساده با قانون نیست بلکه مقابله با انواع ستم و تبعیض علیه دخترانی است که به دلیل “سن” خود در موقعیت فرودستی ویژهای قرار گرفتهاند.
از سوی دیگر، اکرم به عنوان یک زن در نقش یک مادر دوم برای خواهر و برادر فرو نمیرود. در این فیلم هیچ نشانهای مبنی بر بازتولید نقش سنتی و پا بر جای پای مادر گذاشتن توسط اکرم نمیبینیم. آنچه که به تصویر کشیده شده، قدرت این دختر نوجوان در پذیرش مسئولیت، عشق و علاقه مندی و مراقبت است و نه الزاماً تمایل او در پذیرش نقشهای سنتی زن. اکرم را به جای پختن غذا، شستن ظرف، لالایی خواندن یا بقیه اموری که میتوانند نشانه هایی از نقشهای سنتی زنانه باشند، در نقشهای دیگری می بینیم: به محض مشاهدهی دعوای پدر و مادر، دست خواهر کوچکتر را میگیرد و از خانه میبرد تا او شاهد خشونت نباشد. برادر را از مدرسه به خانه میآورد و از او در مقابل همکلاسیاش که کتکش زده حمایت میکند، وسایل مورد نیاز پدر را برای ساختن عروسکها از مغازه تهیه میکند و پس از مرگ پدر، عروسکهایش را از جعبه بیرون میکشد و میفروشد. او حتی به “لباس عروس” علاقهای نشان نمیدهد و در آغاز فیلم در پاسخ همسایه میگوید که “من از اینها نمیپوشم”. در پایان هم با کوله پشتی مدرسه بر دوش، از کنار هیاهوی مجلس عروسی که در همسایگیشان برقرار شده عبور میکند، به خانه میرود، لباس عروس مادر را که احتمالاً برای او به یادگار گذاشته پاره میکند تا از پارچهی آن برای عروسکها لباس بدوزد. او به تنهایی و به تمامی، همهی نقشهای سنتی مادر خود را پس میزند و نقشی تازه برای خود میآفریند که بیش از آنکه مادری بیولوژیک باشد، سرپرستی قانونی و خود خواسته برای دو کودک دیگر است.
چالشگری به جای تظلم خواهی
شخصیت اصلی فیلم “لاک قرمز” از سه منظر مورد ستم قرار گرفته است؛ به دلیل کودک بودن، زن بودن و دچار فقر اقتصادی بودن. در این روایت از تاکید صرف بر ساختار نابرابر جنسیتی قدرت پرهیز شده و حتی مردان قصه تنها به عنوان افرادی که منبع ستمگری بر زنان هستند بازنمایی نشدهاند. پدر اکرم اگرچه از منظر قدرت نابرابر جنسیتی به همسر خود ستم روا میدارد اما خود قربانی فقر و ساختار نابرابر اقتصادی است. عموی اکرم، صاحبخانه و نگهبان بهزیستی هم مردهایی هستند که ما از آنها اکتها و رفتارهایی که نماد اقتدار مردانه باشد، نمیبینیم. به نظر میرسد، این فیلم به طرز آگاهانه و باورپذیری از بازتولید کلیشهی اقتدار مردانه دوری میکند و حتی وقتی با یک قاضی مرد مواجه هستیم، به جای رفتارهای دیکتاتورمابانه و تحقیرآمیز به زن -که گاه در فیلمها برای بازنمایی نظام مردسالاری از این نشانه استفاده میشود- او را تنها در قالب یک فرد میبینیم که در مسند قضاوت نشسته و با سوالهای زیرکانه در پی تشخیص رشد عقلی اکرم است. البته اینکه این تصویر با واقعیت سیستم قضایی ایران چقدر همخوانی دارد، بحث دیگری است.
در چنین متنی، فیلم به جای تاکید بر تظلم خواهی اکرم، به توانمندی او و انرژی سرشارش برای مقابله با مشکلات میپردازد. در قسمتی از فیلم او به شهرستان میرود تا از خالهاش کمک بگیرد. خاله ظرف غذایی به دستش میدهد تا به مغازهی پسرخاله برود و تلویحاً به اکرم میگوید که باید دل پسرخاله را به دست بیاورد تا بتواند از حمایت آنها برخوردار شود. اکرم در خیابان روی زمین مینشیند، غذا را میخورد، ظرف را پشت در خانهی خاله میگذارد و به تهران بر میگردد. در تمام فیلم، حتی یک “اکت” از این دختر نوجوان نمیبینیم که گویای تسلیم شدن او به نقش قربانی باشد. اینکه چطور یک زن شانزده سالهی درگیر فقر اقتصادی بتواند در شرایطی که خانوادهاش از هم پاشیده همچنان به مبارزه با مشکلات ادامه بدهد، تصور سادهای نیست. حتی میتواند غیرممکن به نظر برسد، اما از زاویهی نگاه کارگردان “لاک قرمز”، چنین اتفاقی میتواند بیفتد؛ حتی در جامعهای که ساختارهای نابرابر قدرت در آن گاه توانمندترین زنان و مردان را تسلیم و قربانی خود ساختهاند. این فیلم، به جای بازنمایی یک تصویر سراسر تیره از موقعیت تحت ستم و تضعیف شدهی زنان و کودکان فقر زده در شرایط نابرابر اقتصادی، به قدرت چالشگری در یک زن نوجوان میپردازد که توانسته با قدرت عقل و درایت و پشتکار از برخی موانع عبور کند بدون آنکه بخواهد در نقشهای سنتی زنانه بازتولید شود.
شاید این بخش از گفتگوی قاضی و اکرم در دادگاه به تنهایی گویای رویکرد این فیلم به مسئلهی زنان باشد؛ وقتی که قاضی از او میپرسد “اگر در خیابان به دستفروشهایی برسی که یکی سیب زمینی و پیاز میفروشد و آن یکی عروسک، از کدام خرید میکنی؟” و اکرم چنین پاسخ میدهد:” عروسک میخرم، اگر فروشندهاش زن باشد، حتماً عروسک میخرم”. در پس معنای “عروسک خریدن” از دستفروشی که زن است، نه تظلم خواهی پنهان شده و نه تکرار کلیشهی زن مظلوم و مرد ستمگر. این تصویر، از ضرورت حمایت از زنان در توانمندسازی آنها سخنها میگوید و این ادعا را تقویت میکند که هرچه زنان یک جامعه قویتر باشند و قدرتمندتر رفتار کنند، بیشتر میتوان به تغییر ساختارهای نابرابر قدرت در آن جامعه امیدوار بود.